Goodfellas
دیالوگ نویسی
راستش فیلم های مارتین اسکورسیزی با وجود اینکه خیلی کسل کننده است خوبی بزرگی داره و آن هم این است که شما با دیالوگ نویسی و شخصیت پردازی بیشتر آشنا می شوید.
مثلن فیلم رفقای خوب را در نظر بگیریم.از حرف زدن شخصیت ها و نوع پوششان هم می شود به شخصیت و انگیزه ی طرف پی برد.مثلن جو پسکی در نقش تامی دویتو دیالوگ های مشخص و رفتار مشخصی هم دارد.همه می دانیم که او قبلن واکس زن بوده و بعد پیشرفت کرده و از کوچکترین اهانتی خوشش نمی آید.کوچکترین بی محلی را جدی می گیرد و در صدد انتقام بر می آید و نمی تواند خشم خودش را کنترل کند.پرداخته شدن این شخصیت عالی بوده.شاید همان طور که گفتم فیلم برای جوانها خسته کننده باشد ولی به خاطر شخصیت پردازی فوقالعاده اش می شود فیلم را بارها هم دید.
تامی روحیه ی خشن و انتقام جویی دارد.طوری که حتا در بار وقتی گارسون به او بی توجهی می کند از این بی توجهی به شدت بدش می آید و انتقام هم می گیرد.چنین ضعفی از گذشته ی شخص ممکنه نشات گرفته باشد ولی هر چه هست مشهود است و بیننده هر لحظه با وجود تامی احساس خطر می کند.
نکند باز هم در پی کشتن کسی باشد؟
نفر بعد هنری است.که به قول خودش از اول عمرش دوست داشته گانگستر باشد و حتا دزدی و کشتن هم نمی تواند این آرزو را از سر او بیرون کند.او از لباس های خوب و جاهای پر زرق و برق و پوشاک و خوراک عالی خوشش می آید و مردم عادی را که هر روز برای تامین معاش خود زحمت می کشند به باد سخره می گیرد.وی تا آخر فیلم همینطور می ماند و تغییر و دگرگونی احمقانه ای که در بیشتر فیلم های ایرانی می بینیم در وی رخ نمی دهد.
که ناگهان عوض شود و تصمیم به خوب شدن بگیرد.نه.همچین چیزی در زندگی واقعی خیلی کم پیش می آید.هنری تا آخرین لحظه هم اعتراف می کند که از زندگی مردم عادی متنفره و دوست داره به روش پیشینش زندگی کند.
وقتی مجبور به لو دادن رفقایش می شود از سر ناچاری است.چون آنها نقشه ی کشتن او را کشیده اند و به این جهت نیست که می خاهد ناگهان انسان خوبی بشود.نه.قضیه تنها از این قرار است که وی مجبور به انتخاب است.یا فرار کند که خیلی زود باند او را پیدا می کند و یا همه ی رفقایش رو به پلیس لو بدهد و او کار دوم را انتخاب می کند.
چون هیچ راه دیگه ای برای زندگی کردن ندارد.پلیس او را زیر برنامه ی حمایت از شاهدین قرار می دهد و هنری در دادگاه با همه ی دوست ها یا به قول خودش رفقای قدیمی رو به رو می شود.ولی هنوز اگر جای انتخابی داشت همان زندگی رفقایش را انتخاب می کرد.
و خودش هم می داند هر چیزی دورانی دارد و دوران آنها ؛ تمام شده ؛ و به سر آمده است.
دگرگونی شخصیت یا قوس شخصیتی در هنری نیست.او از اول تا آخر داستان همانی بوده که هست.خوش گذران متقلب و عاشق زندگی لوکس
و اما جیمی که رابرت دنیرو نقشش را بازی کرده.
جیمی از اول داستان با رشوه دادن و جلب حمایت دیگران با رشوه به ما شناسایی می شود.وی با هنری سر ماجرایی رفیق می شوند و تا بخش میانی پایان فیلم هم رفیق هستند تا اینکه مشکلی پیش می آید و جیمی خودش را در خطر می بیند.
او یک گانگستر است و مشخص است که خودش را به همه ترجیح بدهد و از ترس لو رفتن سعی می کند هنری را از سر راه بردارد.
این موضوع اصلن جای شگفتی ندارد.چون قبلن به این اشاره شده بود که تنها کسی که برای جیمی اهمیت دارد خودش است.بعد از سرقت بزرگ .جیمی تمام کسانی را که در پروژه ی دزدی درگیر بودند یکی پس از دیگری نیست و نابود می کند تا سهم بیشتری نصیب خود وی شود.او حتا یکی از دوستانشان که به آنها در دزدی بیشترین کمک را کرده همراه با همسرش می کشد.حتا ماهها پس از دزدی جنازه هایی در اطراف کشور پیدا می شود و این شخصیت جیمز یا جیمی است .
می شود گفت شخصیت پردازی همه بی عیب و نقص باشد.
حتا کارن همسر هنری (لورنی براکو)
وی به شدت خودپسند است.خود رای است و در خانواده ی متعصب یهودی زندگی می کند و خود می داند به شخصی غیر یهودی اجازه ی ورود به خانوده را نمی دهند.ولی هنری را یهودی جا می زند و بالاخره با وی ازدواج می کند.وقتی متوجه می شود هنری معشوقه دارد به منزل او می رود و آبروی آن دختر را نزد همسایه ها می برد.بعد فکر خودکشی به سرش می زند ولی بعد خودپسندی و خودخاهی باز هم خودش را در وجود وی نشان می دهد و می گوید چرا خودم رو بکشم ؟آن دختره را می کشم یا هنری را- یا هر دو-
و حتا دست به سو قصد هم می زند.ولی هنری آرامش می کند و می گوید دوستش دارد و وقتی کارن اسلحه را کنار می گذارد با او درگیر می شود و کار به نزاعی خانوادگی می کشد.
کارن تا آخر داستان همین می ماند و تغییر چندانی در شخصیتش رخ نمی دهد.
چون اینجا جایی برای دگرگونی نیست.وضعیت همینه که هست و دلیلی هم برای قوس شخصیتی وجود ندارد.
در آخر کارن به خاطر هنری فداکاری می کند و حاضر می شود از مادر و پدرش هم بیخبر باشد تا جان هنری و بچه هایش در امان باشد.ولی در عنوان بندی پایان فیلم می بینیم که در نهایت چند سال بعد هنری و کارن از هم جدا شده اند.
اول که فیلم را دیدم تعجب کردم که چرا این فیلم این قدر معروفه و همه ازش تعریف می کنند.چون برایم بسیار کسل کننده بود و به زور نشستم و تا اخر فیلم را دیدم.
ولی حالا می بینم که این فیلم از لحاظ شخصیت پردازی و دیالوگ یکی از بهترین فیلم ها است.
دیالوگ های شخصیتها معرف آنهاست و باعث شناخت هر چه بیشتر شخصیت های می شود.
به هر حال دیدن فیلم را به شما هم توصیه می کنم.
فیلم محصول سال 1990 است و کارگردانش هم همانطور که گفته شد مارتین اسکورسیزی است.
فیلم خابم می یاد ساخته ی رضا عطاران
وقتی فیلم رو می دیدم به شدت من را یاد فیلم رنگو می انداخت.مخوصن بخش هایی که همخانی و همسرایی داشتند.
طنز سیاه بود مشابه کاریکاتور.
قصه در مورد مردی است که از بچگی ناتوان بوده و از جمع رانده می شده و به شدت هم ترسو بوده.این فرد حالا هم که بزرگ شده توانایی اداره ی زندگی خود را ندارد و وقتی از بچگی اش تعریف می کند همان ناتوانایی های دوره ی بزرگسالی را در دوران بچگی وی هم می توان مشاهده کرد.
فیلم به نظر من فیلم یکپارچه ای بود.(برخلاف نظر برخی دیگر که می گویند فیلم اول کمدی بوده و بعد به سوی تاریک رفته ) به نظرم از همان اول هم می شد رگه های طنز سیاه را در کار دید.
فیلم متفاوت ترین فیلم ایرانی می شد اگر آن بخش که برای دزدی رفته بودند کپی فیلم ؛ تفریح با دیک و جنی ؛ fun with dick and Jane
نبود.
صحنه ی سرقت از مغازه کپی صحنه سرقت در فیلمی است که گفته شد.
اگر این صحنه را حذف کنیم می شود گفت فیلم خوبی بود.و همینطور بخشی که مردم داشتند به دوربین و در واقع رضا عطاران نگاه می کردند هم بی معنی و مسخره بود.به شدت به فیلم بی ربط بود.انگار یک تکه ی ناجور در دل داستان.
اما با این ایرادها باز هم می شود گفت که فیلم از فیلم های فارسی و کمدی مسخره ی امروزی که می سازند خیلی فاصله داشت و توانسته بود هویتی به خود بدهد.
شاید باید منتظر کارهای بهتری از عطاران باشیم.هر چی باشد این اولین ساخته ی سینمایی وی بود و هر کار اولی هم ایرادهایی دارد که با گذر زمان و به دست آوردن تجربه برطرف می شود.
خطر لو رفتن پایان فیلم
فیلم همان طور که گفته شد در مورد مرد جوانی است که از مدرسه اخراج شده است.وی شروع به تعریف کردن قصه ی زندگی خود می کند و می گوید از خاب بیشتر خوشش می آید تا بیداری.برعکس همه ی مردم.
و در واقع این حرف ضعف این فرد را در مواجهه با دنیای خود در بیداری بیان می کند.راوی ما را به دوران کودکی وی می برد ومتوجه می شویم از همان دوران کودکی وی فردی ضعیف بوده است.بعد از مدتی این فرد با دختری آشنا می شود که وانمود می کند قبلن ایتالیا بوده است و عطاران را با خود همراه می کند تا با هم خرج عمل جراحی خاهر بیمارش را جور کنند.بالاخره تصمیم به سرقت می گیرند ولی اشتباهی همسر فردی با نفوذ و خطرناک را می زدند.
در نهایت سروش صحت (همان فرد کله گنده و خطرناک) با عطاران قرار می گذارد و طی تعقیب و گریزی ماشین عطاران به جاده سقوط می کند و فیلم تمام می شود.
اکبر عبدی در این فیلم نقش مادر عطاران را بازی می کندو چه قدر حیف که چنین بازیگری با این بازی خوب در نقش های مسخره و جرت و در فیلم های چرت تر مثل اخراجی ها و افراطی ها به کل گذشته ی هنری خودش گند می زند.واقعن جای تاسف دارد.
1971
فلیم بسیار جالبی است.ولی خب دوبله اش را داشتم و بعضی جاها را اصلن ترجمه نکرده بودند و نمی دونم به چه زبانی صحبت می کردند.بعضی جاها که با دختره حرف می زد انگلیسی بود ولی بعد یه زبان عجیبی بود شاید اسپانیایی بوده که نفهمیدم
در هر صورت بریم سر فیلم
فیلم در مورد یک مرده که بعد از 8 سال از زندان آزاد شده.با شریکش در حال بانک زدن بودند که شریکش از پشت بهش شلیک می کنه و باعث می شه طرف بیفتد دست کلانتر و بعد هم به زندان فرستاده شود.
بعد از 8 سال شریک کلی از یک گانگستر می خواهد که مواظب کلی باشد و وی را تعقیب کند ولی او را زنده نگاه دارد.
ولی بابی جونز (رابرت لیون ) فردی عیاش و دیوانه و خودرای است.
کلی با بازی گرگوری پک وارد شهر می شود و از صاحب بار سراغ شریکش را می گیرد ولی وی حاضر نیست محل او را فاش کند.کلی اصرار می کند و قول می دهد که به او دویست دلار پول می دهد.صاحب بار قبول می کند در ازای گرفتن پول جای شریک کلی را به او بگوید.
اما بابی جونز و دوستان عیاشش وارد بار می شوند و دردسر به وجود می آورند.آنها صاحب بار را وقتی که کلی برای گرفتن پول رفته می کشند.کلی که به دنبال زنی رفته که پولهایش را به او سپرده متوحه می شود که زن مورد علاقه اش در قطار مرده و مسپولین قطار وی را خاک کرده اند ولی در عوض یک بچه که معلوم نیست پدرش کیه و 8 سالش هم هست رو به او می دهند.کلی در ابتدا از گرفتن بچه خودداری می کند ولی بعد شک می کند که نکند خود وی پدر بچه بوده باشد و بچه را تحویل می گیرد.راننده ی قطار هم دویست دلار را به وی می دهد و می گوید اگر وی بچه را قبول نمی کرد پول را هم بهش نمی داد.
کلی با بچه به شهر برمیگردد و متوجه می شود که صاحب بار مرده .به جاهای مختلف می رود و سعی می کند از شر بچه خلاص شود ولی هیچکس سرپرستی بچه را قبول نمی کند (با بازی دان لین ) .کلی مجبور می شود دان را با خودش ببرد.بابی جونز و دوستانش که دختر داخل بار را هم برای تفریح کردن ربودند وی را تعقیب می کنند.
در یکی از سکانس ها آلما دختر ربوده شده (سوزان تایلر) در حال اشپزی است ولی نمی تواند چیزی درست کند.بابی می گوید که تو گفته بودی آشپزی بلدی و او هم جواب می دهد
آره وقتی اسلحه پشت گوشته رو ابرا هم می تونی راه بری چوب رو هم تبدیل به مار می کنی
و آشپزی هم می کنی
فیلم بازی های خوبی داره.در واقع بازیگر های خوبی داره.مخصوصن دان لین که یک دخرت بچه ی دوست داشتنیه.
و برای همین هم کلی (گرگوری)خیلی زود بهش دلبسته می شود و در نهایت در پایان فیلم او را نزد خودش نگاه می دارد.
فیلم ارزش دیدن را دارد هر چند خیلی قدیمیه و کیفیت صدای وحشتناکی داره و همش خش خش می کنه و بعضی جمله ها اصلن مفهوم نیست ولی در کل فیلم خوبیه و می شود این ایرادها را به پای یک فیلم خوب نادیده گرفت.
فیلم محصول 1971 است و وسترن .
A Streetcar Named Desire
با بازی مارلون براندو و ویوین لی .
ویوین لی در نقش بلانچ یا بلنچ در واقع شخصیت پیچیده و در هم شکسته ای دارد.وی در جوانی عاشق پسر شاعری بوده که بعد از قطع رابطه با وی .پسر دست به خودکشی می زند و این باعث افسردگی شدید بلانچ و رو آوردن بلانچ به مشروب و رابطه ی جنسی با غریبه ها می شود.بعد از بی آبرویی که پدر نوجوانی هفده ساله که با بلانچ در ارتباط بوده بار می آورد.بلانچ شهر خود را ترک می کند و به نزد خواهرش استلا و شوهرش استنلی( مارلون براندو) می رود که با آنها زندگی کند.در این جا با شخصی آشنا می شود که قصد ازدواج با وی را دارد.اما پس از مدتی شایعه ی بی آبرویی وی به گوش شوهر خواهرش می رسد و او هم استلا و نامزد بلانچ را از این قضیه با خبر می کند و در نتیجه ازدواج هم منتفی می شود.
اما همسایه ی استلا در واکنش استلا به شایعات می گوید که گذشته ها گذشته و باید با چیزها کنار اومد تا بشود زندگی کرد (یا همچین چیزی ! جمله اصلیشو یادم نیست) .
در نهایت این وضع باعث گسیختگی عاطفی بیشتر بلانچ می شود و وضعیت روانی اش از قبل هم بدتر می شود.وی مدام فکر می کند معشوقه هایش منتظرش هستند و به زودی به وی پیغام می دهند تا به یکی از آنها ملحق شود.اما هیچ خبری از جانب آنها نیست.
از نکات دیگر فیلم هم می توان به این اشاره کرد که طی بیماری افسردگی بلانچ ارزش شناسی خوب و بد خودش را از دست داده و این اتفاقیه که در بیماری های روانی برای انسان پیش می آید.در یکی از دیالوگ ها میچ به وی می گوید حاضر نیست با او ازدواج کند چون به اندازه ی کافی پاکدامن نیست .و بلانچ عصبانی می شود و می گوید پاکدامنی حتا می تونه با دروغ گفتن هم از بین بره.و او معنی این چیزها رو نمی فهمه.
و میچ را از خانه پرت می کند بیرون.چون بر خلاف اینکه میچ با وی حاضر به ازدواج نیست ولی سعی دارد او را ببوسد و با او ارتباط داشته باشد.ولی نه بهع نوان همسر خانه اش بلکه به عنوان زنی هر جایی
در نهایت هنگامی که استلا در بیمارستان است استنلی به خانه بر می گردد و به بلانچ پیشنهاد عشقبازی می دهد.بلانچ پیشنهادش را رد می کند و می خواهد از خانه برود که استنلی مانع می شود و به او تجاوز می کند.
این تجاوز باعث فروپاشی عصبی بلانچ می شود و در پایان استنلی مسولان را خبر می کند تا بلانچ زا ار آنجا ببرند.
میچ به استنلی شک می کند و با وی درگیر می شود و همه مردها که برای ورق بازی به آنجا آمدند به نفرت به استنلی خیره می شوند ولی استنلی ادعا می کند که هرگز دستش هم به بلانچ نخورده
استنلی فرد خشن و دایم الخمری است که از اینکه مجبور است مشروب هایش را با بلانچ شریک شود بسیار ناراحت است و این نکته را بارها به همه گوشزد می کند و شاید آخر هم از سر هوس و هم از سر انتقام جویی دست به تجاوز می زند.
در برخورد اول استنلی با دیگران درگیر شده و فرصت آشنایی با بلانچ دست نمی دهد.آنها در خانه با هم اشنا می شوند و بلانچ از رفتار وحشتناک و وحشی گرانه ی وی بسیار تعجب می کند و از اینکه خواهرش بعد از کتکی که در دروان بارداری از استنلی می خورد باز هم پیش او برمیگردد تعجب می کند.چون استنلی در واقع یک الکلی است که مدام مست می کند و کنترل رفتار خود را از دست می دهد.
شاید چیزی شبیه خود بلانچ برای همین وقتی خصوصیات خود را درون استنلی می بیند از وی متنفر می شود.
بلانچ مدام بر این اداعا اصرار دارد که الکی نیست و به قول خودش یه ذره مشروب که کسی رو نمی کشه
ولی شاید خصویات خود را در کس دیگری بی پرده دیدن باعث تنفر از آن شخص شود.
در آخر فیلم استلا که از دست شوهر مست خود و کاری که کرده ناراحت است می گوید دیگه هیچ وقت پیشش برنمی گردم و به طبقه ی بالا و نزد همسایه پناه می برد.
شاید بالاخره توانسته شوهر خودش را بی پرده ببیند و به خصوصیات منفی وی که در این سالها به آنها بی توجه بوده پی ببرد.شوهر خواهری که جلوی خوشبختی خواهر استلا رو گرفت و شاید ارگ سکوت می کرد بانچ هم می توانست بالاخره سر و سامان بگیرد.
از نکته های دیگر این که بلانچ مدام برای جذب مردان قصه می گوید و ما آخر متوجه نمی شویم آیا قصه ای که در مورد آن پسر شاعر گفته بود حقیقت دارد یا خیر.
اما نامه های عاشقانه و شعر های آن پسر را هنوز دارد و این می تواند مدرکی باشد که شاید بلانچ در کنار قصه ها ی دروغ برای جذب جنس مخالف .یکبار هم قسه ی واقعی زندگی خودش را گفته باشد.
پروتاگنیست در اصل معنی شخصیت اصلی داستان را می دهد.
ولی متاسفانه برخی مترجمان (که رشته ی اصلی آنها مترجمی زبان انگلیسی نبوده ) از این امر بی اطلاع هستند.این واژه در کتاب ادبیات 1 رشته مترجمی زبان انگلیسی به طور کامل تعریف شده و به عنان شخصیت اصلی داستان معرفی شده چرا که ممکن است این شخصیت خصوصیت های قهرمانی نداتشه باشد و به همین علت نمی توان او را قهرمان نامید.چه بسا شخصیت اصلی فردی جنایت کار ( دشمن مردم با بازی جانی دپ) باشد که هیچ خصوصیت قهرمانی نداشته باشد.برای همین نمی توان پروتاگنیست را همیشه قهرمان ترجمه کرد. ولی متاسفانه برخی مترجمان که رشته ی اصلی آنها (همانطور که در بالا گفته شد) مترجمی زبان نبوده از این امر بی اطلاع اند و یا مترجمانی که اطلاعات خود را به روز نمی کنند و به همین علت پروتاگنیست را اصلن ترجمه نمی کنند و همان پروتاگنیست قرار می دهند.
این واژه به معنی شخصیت محوری و اصلی داستان است بدون اینکه مجبور باشد خصویت قهرمانانه را به دوش بکشد.
متاسفانه برخی به دلیل ناآگاهی و یا کلاس گذاشتن برخی واژه ها را بدون ترجمه وارد زبان فارسی می کنند که آن واژه هیچ مفهمومی را برای مردم آن کشور تداعی نمی کند.
واژه باید به فکری یا مفهومی یا چیزی عینی اشاره و دلالت داشته باشد و گویشوران آن زبان بتوانند معنای آن واژه را حتا اگر قبلن نشنیده باشند حدس بزنند.
که فکر نمی کنم در مورد واژه ی پروتاگنیست اینگونه باشد
to be ornot to be that is the question,
Whether 'tis nobler in the mind?
to suffer / The slings and arrows of outrageous fortune / Or to take arms against a sea of troubles.
and by opposing end them
ترجمه درست این گفته از هملت در کتاب هملت شکسپیر این میشه ،نه اونی که در اکثر کتابهای ترجمه شده نوشته شده:
بودن یا نبودن،مساله این است
کدام یک بزرگوارانه تر است؟ تحمل زنجیر و فلاخن سرنوشتی ظالمانه؟ یا آماده نبرد شدن (سلاح برداشتن برای نبرد با) دریایی از مشکلات؟
و نپذیرفتن "پایان دادن به آنها"
اینجا پایان دادن به مشکلات، معنی خودکشی میده، یعنی هملت نمیخواد با خودکشی، به مشکلاتش پایان بده
و داره میگه کدوم نجیبانه تر و بزرگوارتره؟
داستان درمورد کش دادن یچیزیه، این دوتا هفته ها درحال اسکی و تفریح بودن و خستن
اون پیرمرده هم ماهها نتونسته کاری که باید میکرده رو انجام بده،اولی درحال رد مسئولیت و خوش گذرونی بیش از حدن تا اینکه میکن آفتاب اون بالا غیر قابل تحمل میشه، رفتار خودشونه در واقع، خوشگذرونی زیاد،
...نمیشد از آفتاب فرار کرد،
پیرمرده هم مسئولیت زیاد داشته،ولی تنها از پسش برنیومده و قاتی کرده،به اسکی باز احتیاج داشته جسد زنش بیارن پایین، ولی کمکی نبوده،درحالیکه کوه احتمالن پر اسکی بازبوده
او اخر میگه حتا بخاطر کاری که با جسد کرده، و گورکن فهمیده، حتا نمیتونه بشینه باهاش عرق بخوره،چون خجالت زدست
میگن همبنگوی خودش و زنش عاشق اسکی بودن،شاید حالا جایی شنیده این داستان رو،تو همون الپ که میرفتن اسکی و برای داستانش استفاده کرده، فضا پردازی داستان عالیه، اینا اومدن تو، و شخصیته هنوز تو کف برف و بیرونه،ولی جان تا میرسه تو،خابش میبره،خسته س از خوش گذرونی،اما نگاه شخصیت اصلی، هنوز به بیرون و جاده برفیه
Nدر فلورانس کجا غذا بخوریم؟
رستوران های فلورانسی
رستوران Pensavo Peggio .سانتا ماریا نووولا
این رستوران محبوب در فلرانس روحیه و فضایی ایتالیایی دارد و کارکنان رفتاری صمیمی مثل اعضای خانواده تان را دارند. پاستاها و لازانیای این رستوران بسیار عالی است و در همان آشپزخانه به طور دستی تهیه می شود. منو ی گوشتی منحصر به فرد آن شامل خورش گوشت توسکانی , استیک الزامیک و گوشت گراز حشی- بسته به فصل- است. چون رستوران کوچک است خیلی زود پر می شود و اگر در فصل های ئیک گردشگری قصد رفتن به این مکان را دارید حتما از قبل میز رزرو کنید.
رستوران Trattoria Mario سن لونزو
غذا خوردن در این رستوران محلی که 60 سال قدمت دارد نیز یکی از تجاربی است که به شکل یکی از جاذبه های فلورانس نیز یاد می شود. این رستوران غذاهای محلی توسکانی مثل ریبولیتا (لوبیا, سبزیجات ), لامپردوتو (ساندویچ سیرابی) , و تکه های بزرگ استیک فلورانسی و کریتی است. برای شام نیز این رستوران پاستا و گوشت گراز وحشی و خرگوش سرو می کند. غذاهای محلی ایتالیایی این رستوران آن را به محیطی پر جنب و جوش برای گردشگران و محلی ها کرده است. نیازی به رزرو میز نیست. تنها باید نامتان را بنویسید و منتظر باشید تا صدایتان کنند.
رستوران Momio سن فردیانو
این رستوران بزرگ و بین المللی همه روزه باز است و بیشتر برای برانچ-میان وعده میان صبحانه و ناهار- و نیز شام مشهور است. این رستوران غذاهای ایتالیایی را با ذائقه ی بین المللی هماهنگ کرده تا همه از آن لذت ببرند. صبحانه برانچ و ناهار در کافه ی مجلل و روباز طبقه ی بالا سرو می شوند در حالیکه میزهای شام در طبقه ی پایین و در فضایی زیبا و دلپذیر با طاقی آجری سرو می شود. صبحانه انگلیسی کافه و نیز چای عصرانه را در این محل از دست ندهید. پاستای خرگوش یا شیره نارگیل نیز غذای معروفی است که نیز برای شام سرو می شود.
رستوران All’Antico Viniao
این ساندویچ فروشی چنان در فلورانس رونق گرفت که شعبه ی دوم آن را در مغازه ی کناری باز کردند و شعبه سوم آن روبه روی همین مغازه آنسوی خیابان است. ساندویچ های schiacciata آن که با نان توسکانی ادویه دار سرو می شود ودر آن گوشت نمک سود و سبزیجات تازه و سس خانگی است. منوی اصلی به زبان ایتالیایی است برای همین بیشتر گردشگران از روی موی نزدیک به در که محبوب ترین ساندویچ ها را در آن نوشته اند سفارش می دهند. متاسفانه این رسوران کوچک جایی برای نشستن ندارد و افرد زیادی را می بینید که ساندویچ به دست در خیابان راه می روند و غذا می خورند. شعبه های دیگر چند میز کوچک دارد که همیشه پر است و نمی شود از پیش هم میز رزرو کرد. قیم تساندویچ تنها 5 یورو است و باید نقدی پرداخت شود.
رستوران Vivanda
اگر گیاهخوار هستید بهترین گزینه برای شما همین رستوران است. این مکان انواع مختلف غذاهای گیاهخواری را سرو می کند و گرچه در موی خود چند غذای گوشتی نیز دارد اما تعداد آنها محدود است و بیشتر به سرو غذاهای گیاهی می پردازد. پاستاها و لازانیای ان نیز دست ساز و خانگی است و طعم خوبی دارد. منو هر ماه عوض می شود تا از محصولات تازه ی همان فصل استفاده شود اما چندین غذای ثابت نیز داررد مثل رزیتوی زعفرانی,کوفته ی گوشت و غذاهای بدون گلوتن. این رستوران دوره های آموزشی تهیه ی پاستای خانگی نیز دارد که جالب است و می شود در انها شرکت کرد. اگر کمتر از دو نفر هستید حتما از پیش رزرو کنید.
رستوران Acuapazza
این رستوران متخصص تهیه ی غذاهای دریایی است. غذاهای دریایی و نیز نان و پاستای خانگی سرو می کند. با غذاهای مختلف نوشیدنی های غیر اللکی و الکلی متفاوتی نیز سرو می شود مثل وشیدنهای توسکانی و آلمانی و فرانسوی. غذاهای محبوب این رستوران صدف, ماهی و اختاپوس است. اما استیک و نیز گوشت ارک و مرغ شاخدار-مرغ مروارید- آن بسیار لذیذ است.
رستوران Trattoria Giovanni
این رستوران غذاهای محلی و سنتی منطقه را با بهترین کییفت به همراه نوشیدنی های توسکانی سرو می کند. غذاهای خاص این رستوران عبارتند از: پاپا ال پومودورو pappa al pomodoro , لاردا دی کلناتو larda di colonatto و استیک فلورانسی . حتما شیرینی های بادامی این رستوران را سفارش بدهید. در فصل های ئیک گردشگری از پیش میز رزرو کنید.
رستوران Irene
غذاهای محلی و سنتی توسکانی در این رستوران با مهارت شگفت انگیزی تهیه و سرو می شوند. برخورد کارکنان رستوران دوستانه است و محیطی عالی برای صرف غذا با دوستان و خانواده است. حتما از پیش میزی در بیرون رزرو کنید تا بتوانید از دیدن چرخ و فلک آنتیک و قدیمی میدان دلا ریپابلیکا و شور و شوق شهر لذت ببرید.
رستوران Gusta Pizza
این مکان بهرتین محل برای خوردن پیتزای ایتالیایی است که در کوره ی آجری پخته می شود. منوی کوچکی شامل هفت نوع پیتزا, چند نوع پاستا و نوشیدنی های مختلف دارد و میز ها بیشتر بزرگ و خانوادگی است. پیشخدمت ها مدام با همدیگر و نیز مشتریان شوخی می کنند و این مکان جوی صمیمی و دوستانه دارد. گرچه صف طولانی است اما چون سرویس دهی سریع است نیاز نیست مدت زیادی در انتظار باشید و اگر غذا را به ایتالیایی –حتی ایتالیایی نه چندان سلیس- سفارش بدهید پیتزایتان را به شکل قلب به شما تحویل می دهند.
رستوران Osteria Brucia Tegami
رستورانی سنتی با تمرکز بر غذاهایی با کیفیت بالا و مواد اولیه ی عالی که ترافل های تازه, پاستاهای دست پیچ و پنیرهای ارگانیک و استیک سرو می کند. منو بر اساس مواد موجود در هر فصل تغییر می کند و گوشت اردک و خرگوش و گزار وحشی از شهریور ماه تا اواسط زمستان سرو می شود. نوشیدنی های این رستوران از بهترین نوشیدنی های توسکانی و boutique wines در آن سرو می شود.
رستوران Ciro & Sons
این رستوران پر جنب و جوش انواع پیتزا و پاستا و نیز نسخه های بدون گلوتن آن را سرو می کند. غذاها بسیار مخصوص و عالی هستند و هر غذایی به طور ویژه در صورت درخواست مشتری بدون گلوتن یا لاکتوز نیز آماده و سرو می شود که بسیار خوشمزه است و چیزی از نسخه های با لاکتوز و گلوتن نیز کم ندارد. اسپاگتی با لابستر ,سس ترافل, پیتزا با پنیر موزرلای بوفالو –تهیه شده از شیر بوفالو- و لازانیای مخصوص این رستوران ارزش امتحان کردن را دارند. فضای داخلی با فرسک های اریجینال و قدیمی آن بر روی دیوارها و سقف رستوران بسیار زیبا است.
کافه رستوران Le Vespe
صبحانه ای لذیذ که انگار از بهشت آمده و نیز برانچ این کافه عالی است. این رستوران غذاهای آمریکایی و کانادایی و انگلیسی مختلفی را سرو می کند و شاید تنها مکانی در لورانس است که قهوه ی دم کشیده ی سرد و گرم سرو می کند. پرس های غذا سنگین است و تخم مرغ ها بسیار خوب و زیبا پخته و سرو می شوند. با این حال اگر دنبال غذای گیاهی نیز هستید این کافه چندین مدل مختلف از این نوع غذاها را سرو می کند.
رستوران Targato Fi
یک رستوران جدید با استایل ویژه که غذاهای جدید ایتالیایی خود را با مواد اولیه ی عالی تهیه می کند به خصوص تونای تازه و گزار وحشی و گوشت گاو توسکانی و نیز نوشیدنی های خاص توسکانی. منو شامل غذاهای کلاسیک و نیز غذاهای غیر معمول است .غذای محبوب مشتریان این رستوران گوشت گونه ی گاو , استیک تارتار و شکم خوک چند غذای گیاهی است. میز کوکتل این رستوران فوق العاده است و نوشیدنی های ایتالیایی ,ساکی ژاپنی و .. را سرو می کند.این مکان تنها برای ناهار باز است.
رستوران Trattoria da Ruggero
این رستوران روستایی و خانوادگی محبوب افراد محلی است. رستوران درست بیرون منطقه ی گردشگری نزدیک پورتا رومانا قرار دارد. غذاها محلی و سنتی است مثل استیک فلورانسی و نیز ریبولیتا و پاستاهای کلاسیک. منوی فصلی آن به ایتالیایی نوشته شده اما پیشخدمتها آماده کمک و ترجمه ی منو به شما هستند. غذاهای ثابت ان عبارتند از : بولیتو میستو (خورش با گوشت گاو و گوشت گوساله و یا خوک) است و اسپاگتی با تکه های کوچک نان. در این رستوران هم ناها و هم شام سرو می شود. برای ناهار به راحتی میز پیدا می کنید اما بهتر است برای شام میزی رزرو کنید.
رستوران Trattoria Pandemonio
این رستوران خانوادگی که غذاهای محبوب فلورانسی و محلی را سرو می کند بیش از 260 نوع نوشدینی توسکانی مختلف دارد. اگر به دنبال استیک هستید حتما سری به این مکان بزنید. راویولی میگو نیز از غذاهای لذیذ این رستوران محلی است. بهتر است حتما میزی رزرو کنید اما اگر پیش از ساعت هفت و سی دقیقه به اینجا برسید شاید بتوانید میز خالی دو نفره پیدا کنید.
کلیسای زنکف
پیست اسکی مدئو
مسجد
بازار سبز
مدئو پیست اسکی و باندی رینک در فضای باز است که در دره ای کوهستانی در حومه جنوب شرقی آلماتی واقع شده است. مدیئو در ارتفاع 1691 متری قرار دارد. زیبایی این خطه گردشگران را د فصل تابستان نیز به خود می کشاند.
برای رفتن به آنجا اگر در هتل ققزاقستان اقامت دارید سوار خط ...شوید و به آخرین ایستگاه بروید و سپس با مینی بوس ون خود را به بالای کوه برسانید یا سوار تله کابین شوید. تله گابین اول شما را تا ارتفاع ...می برد و تله کابین دوم تا...حتی در تابستان هم روی قله کوه برف نشسته است.
کوک توبه
منطقه ای در قله کوه که با تله کابین می توان به آنجا رفت. ارتفاع آن 1100 متر است و پارک بازی کودکان با یک چرخ و فلک بزرگ,یک باغ وحش کوچک و مجسمه ی بیتل ها و رستورن در آن واقع شده است.
کلیسای جامع صعود
کلیسای ارتودکس روسی که در پارک پانیفیلوف واقع شده است و در سال 1907 تکمیل شد. این کلیسا از چوب و بدون میخ ساخته شده است.
برای یک برنامه جامع و درست حسابی و بدون ایراد برای گرفتن ویزای شنگن لطفن پیام بدین
برنامه سفر یا آیتینرری itinerary برای اروپا، باقیمت مناسب،
برنامه سفر یکی از مهمترین موارد گرفتن ویزای شنگن هست، باید به زبان انگلیسی باشه، قیمت نوشتن برنامه سفر به اروپا تنها 150 هزار تومان