رود راوی

خب اول که کتاب سختیه و احتمالن ناله کنان وسط راه رهاش کنین، چون ازهمون اول داره بهتون ریشخند میزنه که اون بیشتر و بهتر میدونه. ولی اگه حوصله کنین کتاب جالبیه


کیا، میره هند تا طبابت یادبگیره،ولی میپیچونه همه رو و میره فرقه مخالف و هرروز با زنی روسپی که رقصنده هست قرار میذاره

اول ما دو تا فرقه داریم تو کتاب که ضد همن، حالا برای اینکه بفهمین چی به چیه، چند تا شیخ اورده راوی، که درمورد این فرقه ها توی کتاباشون توضیح میدن، 

ام صبیان یکجورهایی شبیه شیطانه بنظرم، مادر شیطان، یک پریزاد که از آسمون اومده و  سرسلسله همه ی روسپیان کره زمین هست،

برای همین این فرقه شاه ابودجانه یا مصباح اول، یک رگه خودشون رو از آتش و پریان،یا جنیان میدونن و باور دارن به آسمان برمیگردن

حالا چیز عجیب این وسط باور به مفهوم درد هست، که مصباح اول انگار قدرت کنترل درد و فرستادنش به سر دشمنانش رو،داره

مفهموم مذهب در واقع به نابترین شکل ممکن

حتا زخم ها و درد ها رو مبتونه کنترل کنه  به سراغ کسی بفرسته

اون فرقه که ضد مصباحی ها هستن، اول لذت رو حرام میدونن 

و میگن گناه نباید کرد

اما مصباحی ها، گناه رو لازمه سقوط ادم و حوا ازبهشت و ادامه نسل بشر میدونن، چون در بهشت بچه ای هم درکار نبود

حالا موضوع اینه که این داستان خیلی ساده است ولی نویسنده پیچونده همه رو

عموش که مشاور مفتاح اعظم هست متوجه میشه و نامه میفرسته تا ببینه کیا آیا واقعن عضو فرقه ضاله مخالفشون شده یا نه

اما کیا انکار میکنه و میگه صرفن برای مطالعه اونجاست،اما متوجه مبشه عموش خیلی از کارهاش خبر داره و همینطور جانش از طرف همان فرقه دوم، در خطره،چون گناه و رقص و روسپی رو قابل بخشش نمیدونن، برای همین برمیگرده به رونیز، شهر خیالی داستان 

مفتاح اعظم، باهاش حرف میزنه تا ببینه هنوز به تعالیم خودشون باکر داره یا دشمن و کیا میگه تقیه میکرده تا دشمن رو خوب بشناسه

خلاصه که کیا رو تنبیه میکنن، و قرار میشه بخاطر گناهی که در هند مرتکب شده، عمل تسعیر روش انجام بشه، میبندش به تخته ای و شلاقش میزنن، کیا اینجا توهم میزنه که تخته رو باردار کرده، و از تخته میخاد نطفه رو بگیره 

اینجا همه چیز در توهمات مذهبی فرو میره، که تخته هم از نوکران حضرت مفتاح هست و به زودی زن روسپی که در هند با کیا بوده میاد تا نطفه رو تحویل بگیره از تخته، احتمالن کیا همون هند ترتیب گایتیری؟ رو داده و باردار شده چون بعد مدتی از هند میاد رونیز با شکم برامده و علایم بارداری

حاالا کیا به شدت بیمار میشه و زخم ها که زیر کنترل مفتاح اعظم هستن، میمونن تا کیا پاک و تطهیر شه

کیا در بیمارستان مفتاحیه مشغول بکار میشه

و شروع میکنه خوندن آثار افراد مختلف، شیخ ها و فقهای مفتاحیه

و اونی که من دوست دارم همین ماجرای ام صبیان هست. که وارد شهر رونیز شده،خود رونیز رو هم انگار جن ها میسازن !

ام صبیان که صدها زن شبیه خودش رو در شهر پراکنده کرده برای روسپی گری و کسب درامد، متوجه یکی از فقها میشه تا فریبش بده،شیخ اهوازی، طرف داشته در گورستان در حجره ی تنگ و تاریکی براش خودش زندگی میکرده که ام صبیان میره سراغش

با چشم های سبز و لبهای سرخ، وارد هجره میشه و از طرف میپرسه چرا هجره انقدر سرده و ایا میتونه برای پناه گرفتن بیاد تو؟

خلاصه میاد تو حجره و شروع میکنه به حرف زدن با این شیخ

و ازش میخاد برای گرم شدن کتابهاش رو آتش بزنه، و اولین جزوه و تالیفات رو خودش پرت میکنه تو اتش تا گرم بشن

جالبه که شیخ فریب میخوره و اینکارو میکنه ولی معلوم نیست باهم رابطه ای دارن یا نه؟ 

صبح مردم سنگ پرت میکنن به هجره ی این شیخ که فریب شیطان رو خورده

ام صبیان هم میره از اونجا

حالا، شاه تعریف ام صبیان رو میشنوه و دستور میده بیارنش کاخ و وقتی میبینتش، عاشقش میشه و میخاد باهاش ازدواج کنه، ولی همه ی کپی های ام صبیان هم از راه میرسن، انگار ظاهر میشن اونجا شاه دسنور میده اون واقعیه بمونه و بقیه رو میندازه زندان و برای اینکه ثابت کنه به رعیت هاش که زنش پاکه، دستور میده ملت بیان و ملکه و همینطور روسپیهایی که شبیه ملکه بودن رو ببینن و برن تا شک و شبهه ها برطرف شه

همه دعوت میشن و مراسم برگزار میشه

حالا ،مردم میان شایعه ای رو شروع میکنن که ام صبیان ملکه با اون شیخ  رابطه داره یا داشته در قبرستان

اما، ام صبیان که داشته از این شیخ، علم فقه و علوم دیگه رو آموزش میدیده، انگار از کرده خودش پشیمان شده و داره جبران میکنه

اینجا مشخص نمیشه اصل قضیه چی بوده و مبهم میمونه

اما بالاخره به گوش شاه میرسه و شاه ناراحت میشه و شیخ رو به زندان میندازه،

ام صبیان ناراحت میشه و هرکاری میکنه طرف رو آزاد نمیکنن، 

حالا یک روز قبل اینکه زن شاه شه، بساط جادوجنبل داشته و میگه هرکس بیاد جلو و بذاره جادوش کنم، یک شب باهاش میخابم، مردی داوطلب میشه و میاد جلو و ام صبیان تبدیلش میکنه به گربه

حالا این گربه تا خود کاخ هم با ام صبیان میاد و ترجیح میده گربه باشه تا مردی بدون او

خلاصه که، ام صبیان وقتی میبینه مردم چجورن، نردبان نقره ای خودش رو به آسمون میندازه ! و میره بالا،و ب اون گربه م  میگه امشب به شکل عادیت برمیگردی و یکی مثل من منتظرته تا دینم رو ادا کنه

ومیره به سحابی خودش در آسمان

شاه وقتی میبینه ام صبیان رفته به آسمون، تا مدتها ناله و زاری میکنه و تا مدتها هم میتونستن هیبت ام صبیان رو ببینن که در آسمان بالا میره و نردبان ش مشخص بوده و بعدگم میشه

شاه از بناها و منجم ها میخاد بیان به روستای رونیز تا رصدخانه ای بسازن تا بتونه ام صبیان رو ببینه

اینجا کیا، که تسعیر داده شده و پاک شده از گناه، به مرضای اونجا سرمیزنه و چیزهای عجیب غریب میبینه 

یک خانمی رو هم که اسمش اقدس مجاب بود سرش رو تراشیدن، و جرمش اینه که هروقت اطراف مصباح اعظم دیدنش، چاقویی چیزی کنارش بوده، اما خود زنه قبول نمیکنه و میگه همش سوتفاهمه و از فرزندان خوب مفتاحیه است

کیا دلش میسوزه برای زنه ولی کاری نمیکنه

گایتری از هند اومده و بارداره و کیا میبرتش خونه خودش در  طبقه بالای ییمارستان،اما مفتاح اعظم بدش میاد و میگه پشت سرت حرف میزنن،تو بعد من قراره مفتاح شی و این زنو بیرون کن

گایتری رو میفرستن به بیمارستان،اول میخاد فرار کنه ولی میگیرنش، 

و نگهش میدارن به زور، اینجا انگار عمله ی مفتاح اعظم وارد کار میشن و گایتری جزام میگیره، تا موقع وضع حمل همونجاست و همونجام میمیره

اما از کیا میخاد که اون زن تو بیمارستان رو ازاد کنن

کیا که عذاب وجدان گرفته قبول میکنه،چون فکر میکنه مفتاج باعث جزام زنش شده

خلاصه باز برمیگرده سراغ کتابها

میبینه که منجمی رو دعوت کردن و ساختمون بزرگ رصدخانه رو توی استان فارس دایر میکنه که نظیر هم نداشته، ماهها طول میکشه

منجم که فکر میکنه شاه ابودجانه دیوانه شده، روزها سر به سر شاه میکذاره و محاسبه میکنه و به سوالات شاه که میخاد ام صبیان رودر آسمان ببینه،توجهی نمیکنه، و میگه شاه مالیخولیا داره

بالاخره با زر و خشت و نقره و شکل سحابی و ستاره ها، ساختمان تکمیل میشه و میرن طبقه بالای بالا که ام صبیان رو ببینن

و جالبه شاه در خیالات خودش، صبیان رو میبینه و باهاش حرف میزنه و فرقه خودش رو راه اندازی میکنه تا پیرو صبیان باشه، و این امر رو به همه اطلاع میده و اینجا این فرقه شروع میشن با هدف رهایی از اصل زمینی و رفتن به نزد ام صبیان که از آتش و ستاره ست،

اژدهایان چینی

اژدهایان چینی

اژدهایان چینی قدرتمندند و به پدیده های مربوط به آب سر و کار دارند برای مثال در خشکسالی آب را فرا یم خوانند و در افسانه ها فستیوال ها نجوم و غیر کاربرد دارند. آنها خوب هستند و خوش شانسی را برایمان به ارمغان می آورند و با افسانه های غربی که آنها را شیطانی و بد معرفی می کند تفاوت دارند.

 10 نکته جالب در مورد اژدهایان چینی

1-      این اژدهایان خواستگاهی در زندگی واقعی ندارند و هیچ مدرکی دال بر باور به واقعی بودن آنها در فرهنگ چین وجود ندارد.

2-      اژدهایان چینی همچنین در زودیا منطقه البروج چینی به عنوان نماد موجودند.

3-      امپراطوران قدیمی چین به عنوان پسران اژدها معرفی می شدند و مردم عادی حق نگهداری وسایلی با تصویر اژدها را نداشتند.

4-      اژدهایان چینی نماد خوش شانسی قدرت بزرگی ,فرخندگی و خوش طالعی شناخته می شدند.

5-      به عنوان نماد قدرت برخی مردم نقش اژدها را روی بدن خود خالکوبی می کنند اما کسانی که این نقش را دارند افراد خوش برخورد و راحتی شناخته نمی شوند.

6-      اژدهایان چینی معمولن با بدنی دراز مثل مار و چنگال های تیز نشان داده می شوند برعکس فرهنگ غرب

7-      اژدهایان چینی بال ندارند اما می توانند در آسمان به پرواز در آیند.

8-        اژدهایان چینی از دهان خود آتش بیرون نمی فرستند ولی می توانند باعث فراخواندن باران می شوند.

9-      اژدهایان چینی در اعماق دریا یا رودخانه ها , دریاچه ها و هر جایی که آب داشته باشد زندگی می کنند.

10-  مردم چین عاشق واژه ی اژدها هستند. در چینی long  است و حتا نام و نام خواندگی را گاهی بر این اساس انتخاب می کنند. مثل جکی چن  chen long  که به معنی تبدیل شدن به اژدها است (   becoming dragon) و یا بروس لی به معنی اژدهای کوچک

اژدها در فرهنگ مردم چین :گفته می شود که Yandi  (شاه افسانه ای چین) زاده ی مادری انسان و پدری اژدها بوده است. (اژدهایی قدرتمند) و یاندی به همراه  هوانگدی (Huangdi )  رهبر افسانه ای چین باعث شکوفایی تمدن چین شدند و مردم چین خود را از نوادگان یاندی و هیونگدی به شمار می آورند.

اژدها در چین از یک موجود خیالی به طلسم خوش اقبالی تبدیل شده و نشانه ی روحیه ی پیشگام و سرسخت مردم چین در برخورد با زمان است و نه فقط در چین بلکه در بین چینی هایی که خارج از کشور زندگی می کنند نیز کاربرد دارد.

رقص اژدها

این رقص در بسیاری از جشن های چین انجام می شود مثل جشن سال نو که در آن اژدهایی به طول تقریبی ۷۰ متر که از حلقه‌های درخت بامبو ساخته شده و با پارچه ای درخشان پوشیده میشود به ‌دست رقاصان حمل میشود.

قایق اژدها

قایق های اژدها با اژدها هایی تزیین می شود و طرفداران زیادی دارد. در منطقه البروج چینی نیز یکی از علامت ها به اژدها اختصاص دارد.

خواستگاه اژدها:پادشاه زرد هوانگدی چندین جنگ علیه 9 قبیله در منطقه ی دره ی رودخانه ی زرد به راه انداخت و 9 توتم (اجسامی نمادین که در اقوام بومی کاربرد داشته اند و به عنوان اشیا مقدس در نظر گرفته می شدند) آنها را پس از شسکت دادنشان  , با توتم اژدهای خویش یکپارچه کرد و در هم آمیخت. برای مثال اژدها خصوصیاتی دارد که به 9 موجود دیگر تعلق دارند: مثل چشمان میگو  , شاخ های گوزن  , دهانی بزرگ مثل دهان گاو و بینی مانند سگ  , ریش مثل گربه ماهی , یال شیر  , دم بزرگ مثل مار  , پولک های ماهی و چنگال شاهین.

اژدها در بناهای تاریخی چین

اژدها نماد اقتدار امپراطوران است و در گذشته اژدها و هر آنچه که مربوط به آن می شد مختص طبقه ی فئودال چین بود. امپراطوران چینی فرزندان خود را تخمه ی اژدها Seed of Dragons  و لباس خود را لباس اژدها ( Dragon Robe ) و تخت خود را تخت اژدها می نامیدند. در شهر ممنوعه می توان 9 پسر اژدها را در سقف طلایی  , زمین سنگی و تزئینات تخت و صندلی ها و مجسمه ها ,پشت ستون ها و نرده های کاخ دید.

9 پسر اژدها

1-     بیکسی Bixi  قدیمی ترین پسر به شکل لاک پشت است با دندان های تیز و د ربناهای تاریخی معمولن برای تزئینات استفاده می شود. معمولن در حال حمل اشیای سنگین مثل پایه ستون ساخته شده است).

2-     Qiniu  : فلس های زرد رنگی دارد و عاشق موسیقی است و در تزئینات ابزارهای موسیقی به کار می رود.

3-     Yazi  : شکم مار و سر پلنگ مانندی دارد و مشغول کشتن و دعوا است و برای تزئین شمشیر استفاده می شود.

4-     Chaofeng :  ماجراجوست و برای تزئین لبه ی سقف استفاده می شود.

5-     Pulao به خاطر صدای گریستنش معروف است و برای دستگیره ی زنگ ها استفاده می شود.

6-      Chiwen در دریا زندگی می کند و خشمگین است و از خوردن جانوران لذت می برد. برای تزئین خط و شیار های کاخ استفاده می شود.

7-     Bilan را دوست دارد وبرای دروازه های زندان استفاده می شود.

8-      Suanniا زبوکشیدن عود لذت می برد ومعمولن در معابد بودا و در مشعل ها و بخوردان ها به کار می رود.

9-      Fuxiبر لوحه های سنگی نقش می شود.

بر روی لباسهای امپراطوران جوان نیز نقش اژدها دیده می شود که به نظر شبیه هم می ایند ولی معمولن رنگ اژدها  , تعداد انگشت ها , و حالت آنها با هم تفاوت دارد. طرح اژدها بر روی ردای امپراطور  , 4 یا پنج پنجه و انگشت دارد که به برتری امپراطور اشاره دارد.

ده دیو بوزرجمهر

بوزرجمهر در شاهنامه از ده تا دیو نام میبره که در وجود انسان هستند 

آز یا حرص که دیو ستمگری هست و هیچوقت خشنود نمیشه

نیاز که با اندوه و درد جلو میاد

و این دو دیو با زور فراوان و گردن فراز هستن

دیو سوم خشمه که کوره

چهارم رشک یا همون حسد و غیرت خودمون،که پزشک و دوایی براش نیست و دردمنده

بعدی ننگ، دیوی با ستیز ... همیشه به بد کرده چنگال تیز

کین که پر خشم و جوش هست و هنگام خشم هوش رو از مردم میگیره و نه بخشایش حالیشه نه مهر و دیوی پر از چین و چروک و شکن هست

نمام (سخن چین) دیو دروغگویی هست ،

بعدی دیو دورویی که بین دو نفر جنگ و کین میاره و میخاد پیوستگی رو از بین ببره

ناپاک دینی :بی دانشه و خردمند نیست

ناسپاسی (خودخواهی ) نیکی شناس نیست و شرم نداره و خوب و بد براش یکیه

راه بزرگمهر برای غلبه بر این دیوان درون، اینه که با شهود درونی (خیم. خو.طبیعت ) باید با این دیوان مبارزه کرد و به گفته بزرگمهر، راهی دراز در پیش است...


خلاصه داستان ابن حکام بخاری و مرگ او در هزارتوی خود

خلاصه داستان:
دانریون و انوین ، دو دوست در حال بالا رفتن از تپه ای مشرف به شهر لندن هستند و دانریون درحالیکه زمین ها و بقایای هزارتویی را به انوین نشون میده، قصه ابن حکام بخاری را برای دوستش تعریف میکنه، درحالیکه مطلبی هم دراین مورد نوشته و رمز و رازش براش جالبه، مقاله به این شکله:
"ابن حکام که در مصر ساکن بوده،  به انگلیس میاد و هزار تویی بالای تپه میسازه و در قلب این هزارتو درحالیکه یکی از برده هاش به همراه یک شیر دم در نگهبانی میداده، کشته میشه
حالا جالب اینه که موقع اتفاق افتادن قتل، قاتل مرده بوده
و گنجی هم که در هزارتو پنهان بوده،ناپدید میشه"
دو دوست به تپه ای که هزارتو اونجاست میرسن و وارد هزارتو میشن.
هزارتو پیچ در پیچ و بی پایان به نظر میرسه اما دوست اول دانریون میگه اگه همواره به چپ بپیچند میرسن به مرکز هزار تو و باقی داستان رو برای دوستش تعریف میکنه
وقتی بچه بوده، ابن حکام به شهر لندن میاد و برده و شیر هم باهاش بودن،ابن حکام شروع میکنه به ساخت هزارتویش بالای تپه، اما موعظه گر اونجا، در کلیسا از پادشاهان شرقی حرف میزنه که هزارتویی ساختن و به عذاب الهی دچار شدن،و از غرور در درگاه پروردگار حرف میزنه
در هر صورت،ابن حکام از این موعظه گر دیدن میکنه و احتمالن رشوه ای میده و بهش اجازه ادامه ساخت هزارتو رو میدن
ابن حکام برای موعظه گر تعریف میکنه که من انقدر گناه کردم که اگه هرروز و هرساعت هم اسم خدارو بگم بخشیده نمیشم و اگه خودت رو هم الان خفه کنم، بازم به مجازاتم چیزی اضافه نمیشه،
و من سالها همراه با سعید درحال غارت روستاها و قبیله های مصر بودم، تا اینکه بر ضد من متحد شدن و حمله کردن و من تونستم با سعید، فرار کنم، شب به تپه ای میرسن ک ه اونجا استراحت میکنن. شاه خاب میبینه در لانه مارها افتاده و با وحشت بیدار میشه و به گنج نگاه میکنه و میبینه تار عنکبوت روی صورتشه و باعث چنین خابی شده،با خودش میگه شاید سعید بخشی از گنج رو طلب کنه،پس تا خابه میکشتش و صورتش رو خورد میکنه، و فرار میکنه و با کشتی به انگلیس میاد، توی خاب سعید تهدیدش میکنه که هرجا باشه پیداش میکنه و میکشتش
سه سال از این ماجرا میگذره تا اینکه کشتی به اسم رز، در ساحل لنگر میندازه
ابن حکام با وحشت میاد در خونه اون کشیش و بهش میگه که سعید تونسته پیداش کنه و برده و شیر رو هم کشته و حالا نوبت اونه
وقتی میره، کشیش میره بالای تپه و میبینه که شیر و برده کشته شدن و وسط هزار تو هم جسد ابن حکام که صورتش خورد شده دیده میشه
دو دوست شب رو در هزارتو سر میکنن و انوین یاد داستان مینوتور میفته
صبح که بیدار میشن در مورد داستان بحث میکنن
و دوست به این نتیجه میرسه
که سعید،پسرعموی ترسوی شاه، گنج رو برمیداره و فرار میکنه و به همراه اون برده به انگلیس میاد، بالای کوه هزارتوی میسازه و خودش رو ابن حکام معرفی میکنه به همه و برای این هزارتو رو میسازه که از بالای تپه به راحتی پیداست و هرکس به اونجا برسه اول همه میره سراغ اونجا، میدونه ابن حکام که فرد شجاعیه دنبالش میگرده و میاد اونجا، برای همین کمین میده و وقتی ابن حکام اخر سر پیداش میکنه مبکشتش، ولی چون همه میشناحتنش اونجا ،برای اینکه هویت ابن حکام رو پنهان کنه و کسی ازاین موضوع بویی نبره، میاد صورت برده و ختا شیر و ابن حکام و خورد میکنه و بعد با گنج فرار مبکنه

در داستان اومده، که انوین بخاطر اسطوره مینوتور، متوجه اصل این قضیه شده


پوسایدون ( برادر زئوس که در قرعه کشی دریا و اقیانوس بهش میرسه و خدای اقیانوس ها میشه)
مینوس پادشاه کرت، با برادرش در جایگزینی شاه، رقابت داشته و از پوسایدون کمک میخاد که اگر گاو سپیدی به نشانه اینکه حق با اونه از دریا بیرون بفرسته، بعد این گاو رو برای پوسایدون قربانی میکنه
گاو بیرون میاد اما به خاطر زیباییش، مینوس ازقربانی کردن گاو دست مبکشه و نگهش میداره،و گاو دیگه ای را قربانی میکنه، پوسایدون خشمگین میشه و برای انتقام کاری میکنه که همسر مینوس. پاسیفائه عاشق گاو شه،و هوس شدیدی در ملکه به وجود میاد، به دادالوس که صنعتگره.فرمان میده گاوی چوبی توخالی درست کنه و با گاو سپید، رابطه برقرار مبکنه
حاصلش هیولایی نیمه انسان و نیمه گاو هست. به نام مینوتور، بدن انسان،سر گاو
و شاه دستور میده هزارتویی بسازن و این موجود رو اونجا زندانی کنن ،هیولا فقط از گوشت انسان تغذیه میکرده
بعدها تسئوس هیولا رو با کمک دختر پادشاه،مبکشه، (همونکه طنابی میبنده به خودش و میره توی هزارتو تا راه برگشت رو گم نکنه)

اینجا انوین، به خاطر اینکه در قلب هزارتو هیولایی بوده، شک میکنه که آیا سعید (زید درترجمه فارسی، غلام ابن حکام) همون هیولا نیست؟ و اینجور مساله راز و رمز این قصه رو حل میکنه

جالبه که کمیته نوبل به خاطر داستان های به شدت ساختگی و مصنوعی، بورخس رو شایسته دریافت جایزه نمیدونه و رد میکنه

راوی که داستان رو پیش میبره بیشتر روایت میکنه تا ساخت صحنه،اماهیچ خللی در ساخت صحنه در ذهن خواننده پیش نمیاد
برعکس داستانهای مدرن که همیشه میگن"نشون بده و نگو" انگار بوخس این جمله رو دست میندازه
بیشتر داستانهای بورخس به اسطوره های ملل مختلف اشاره داره و خودش آشنایی دقیقی با عهد عتیق و جدید، و حتا مشاهیر ایرانی مثل خیام داشته، برای همین دانشش رو به داستانهاش هم میکشونه
داستان با درگیری و تعلیق اولیه ایجاد میشه، کسی مرده و قاتلش هم از پیش فوت کرده و الان سوالی پیش میاد که آیاطرف رو روح مقتول کشته یا نه؟
داستان به خوبی مارو از شهر لندن به هزارتوی عجیبی که بالای تپه ساخته شده و بعد قلب مصر میبره و اعراب و قبیله هاشون، و شورششون دربرابر شاه
و به این سوال ختم میشه که آیا، سعید، که نصف یا بیشتر گنج پادشاه رو صرف ساخت هزارتو کرده، آیا نمیتونست در عوض خودش رو در هرارتویی مثل شهر لندن گم کنه؟ جایی که شاه هیچوقت پیداش نمیکنه
دو شخصیت داستان دراین مورد بحث میکنن که آیا سعید، سعی در جعل هویت شاه داشته یا خیر؟
که تا چندوقت هم شده مردم اون رو به عنوان شاه قبول کنن و همه گنجش رو صرف این میکنه
اما تا آخر دقیق مشخص نیست که واقعن چه اتفاقی افتاده،شاید کار برده ها بوده، ولی بورخس تکه احر رو از داستان حذف میکرد بهتر بود،که خودمون حدس بزنیم،چی شده،