برای دیدن باقی فصل ها برین روی خانه،
خب فصل قبلی، هکتور و برادرش پاریس شاهزادگان تروا،رفتن به جنگ
آتنا فرود میاد از اولمپ و میره سراغ فوبوس که در تروا برفراز کاخها نشسته
فوبوس هم الهه است ،پسر آرس و آفرودیت (ونوس) هست،و خانوادگی طرفدار تروا هستن
فوبوس میگه برای چی اومدی؟ اومدی به مردم آخایی (همون یونانیها) کمک کنی تا پیروز جنگ شن؟ اینها تا تروا رو نابود نکنن دست بردار نیستن
آتنا میگه خب حرف حسابت چیه؟
فوبوس هم میگه باید دو تا پهلوان از هر دو لشگر انتخاب شن که با هم بجنگن،خلاصه میرن و به دل هکتور میندازن که همچین کاری کنه، هکتور میاد جلو و پیشنهادش رو میده،و میگه اگه شما پیروز شدین سلاح و زره من رو درارین ببرین با خودتون عقب لشگرتون، اما بدنم رو پس بدین تا بطور آبرومند سوزانده بشه
اگر هم من پیروز شم همین کارو میکنم،
آتنا و فوبوس هم در شمایل دو کرکس نشسته بودند روی درخت راش یا درخت آلاش و این ماجرارو تماشا میکردن،
هکتور مبارز میطلبه،هیچکس جرات نمیکنه باهاش بنجنگه،آخر مِنِلِس خودمون، یا منلاس بلند میشه میگه خاک برسرتون ترسوها یا بقول خود کتاب : دلاوران دروغین،که یکیتون داوطلب نشد،حالا خودم میرم میجنگم، و پا میشه جوشنش رو برمیداره
آگاممنون برادرش ، دستشو میگیره میگه انقدر عجله نکن،این کسیه که در جنگ باهاش پشت آشیل، (یا آخیلوس،یا آکیلس) هم میلرزه ، حالا تو میخای بری جلو؟ زورش بتو میچربه،برو عقب بذار مردم یکی دیگه رو انتخاب کنن،
منلاس گوش میده به حرفش،اونقت شاه پیلوس از جاش بلند میشه میگه ای کاش من زور جوانیم راداشتم تا نشونتون میدادم،الان همتون از دیدار هکتور به خودتون میلرزین،و میاد داستان دلاوریش رو میگه و خلاصه بقیه رو خوار و خفیف میکنه، اونقت با سرزنش های این پیرمرد،نه تا از پهلوانان بلند میشن و داوطلب نبرد با هکتور میشن،دیومد،آژاکس و برادرش،اولیس و چندتا آدم دیگه،
اینجا میان پشک میندازن،پشک انداختن یعنی قرعه انداختن و قرعه به اسم آژاکس درمیاد،آژاکس خوشحال میشه و همه به درگاه زئوس دعا میکنن تا آژاکس برنده میدان شه
یکم برای هم رجز میخونن و بعد شروع به نبرد میکنن،زخم هایی بهم میزنن و نبرد تا شب ادامه پیدا میکنه تا اینکه پیک های هردولشگر چوبدستیشون میارن بالا میان جلو میگن شب شده و بس کنین، هکتور به آژاکس میگه که تو نام آورترین دلاور آخایی هستی و بیا در نبرد لج نکنیم و روز دیگری بجنگیم تا اینکه خدایان یکی از ما رو پیروز کنن،
اینجا به نشانه بزرگداشت هم، به همدیگه هدیه میدن،شمشیرش رو با نیام (غلاف شمشیر) و کمربندش میده آژاکس،آژاکس هم انگار کمربندش رو میده به هکتور دلاور
وقتی میبینن آژاکس سالم و زنده برگشته کلی خوشحال میشن و باورشون نمیشه همچین اتفاقی افتاده
آژاکس رو میبرن چادر آگاممنون و آگاممنون که خیلی خوشحال شده بوده یک گوساله برای زئوس قربانی میکنه و همه میخورن و می آشامن،نوش جونشون ! ومیان میگن فردا رو بیاین ما اعلام آتش بس کنیم تا بتونیم مرده های بیچارمون که آرس خدای جنگ با بیرحمی ازبین برده پیدا کنیم و به طور شایسته دفن کنیم (اول میسوزوندنشون بعد استخوان ها را به خاک میسپردند و نشانه میگذاشتن که کی بوده) یا میسوزوندن و استخوانهاشون رو میبردن برای خانوادشون تا در دیار خودشون به خاک سپرده شن،
توافق میکنن که دیواری بلند بسازن که از کشتیهاشون محافظت کنه و جایی باشه که بتونن پناه بگیرن،
در تروا هم در کاخ پریام بزرگان دورهم جمع میشن، اینجا آنتنور از بزرگان میاد میگه من میگم که بیاین هلن رو هرچه سریعتر با مال و ثروتش پس بدیم به مردم آخایی تا به زادگاهشون برن،اگر جنک کنین پیمان صلح و آشتیتون که مقدس هست رو میشکنین واگر چنین کنین،شوم ترین اتفاق ها برایتان میفته
پاریس پامیشه میگه خدایان عقلت رو سست کردن و دل من رو به درد اوردی و من هیچوقت نمیذارم هلن بره،اما حاضرم داراییهای هلن رو به اضافه دارایی های خودم بدم بهشون تا جنگ تمام شه
پریام ،بابای پاریس، درمیاد میگه الان بیاین یچیزی بخورین بگیرین بخابین که بعد بریم پیشنهادهای پاریس رو بدیم به آگاممنون،چون این جنگه بخاطر پاریس درگرفته،
صبح زود ایدوس پیک مردم تروا،میره پیشنهادهای پاریس رو میده،و میگه وقت بدین مرده هامون جمع کنیم،
دیومد درمیاد میگه معلومه ترسیدین وگرنه همچین پیشنهادی نمیدادین
همه کف میزنن و آگاممنون میگه حرف مردمم رو شنیدی و من هم با مردمم هستم،اما جلوتون رو نمیگیریم که مرده هاتون نبرین،
سوگند هم میخوره که موقع به خاک سپاری،مزاحم هم نشن،
شروع میکنن هردولشگر به جمع آوری مرده هاشون و مردم آخایی هم یک دیوار و برج و باروی بلند میسازن،اون هم در ظرف یک روز
دوستان گرامی، ایلیاد افسانه است و یکی ازویژگی های افسانه،انجام کارهای غیرممکن و شگفت انگیز در مدت کوتاهه، این هم یکی از اون کارهاست،
پسایدون (پوسایدون) خدای اقیانوس و دریاها، خشمگین میشه از کارشون،ایشون برادر زئوس هست، یک برادر دیگه هم دارن به اسم هادس، که خدای دوزخه
این رو یادتون باشه بعدن باهاش کار داریم،
بعد سه تا برادر میشن، زئوس خدای خدایان، خدای تندر و صاعقه و غیره، هادس خدای دوزخ، پوسایدون خدای اقیانوس ،
پسایدون میگه چرا بدون قربانی و نذر برای ما همچین گستاخی کردن؟ زئوس هم میگه الان کاریشون نداشته باش وقتی خاستن برگردن زادگاهشون،کشتیهاشون رو به دریا فرو ببر تا درس عبرتشون شه،
زئوس هم وقتی مردم آخایی شروع میکنن به باده گساری،کلی صاعقه میزنه که همه رو دچار وحشت کنه و نشونه شوم براشون بفرسته
این هم خلاصه #سرود_هفتم #ایلیاد هومر