خب،نستور پیر که سرو صدای لشگریان رو میشنوه میاد میره بیرون اتراقگاهش و به این فکر میکنه بره جنگ یا اول بره سراغ آگاممنون، تصمیم میگیره اول بره سراغ پادشاه،میره و میگه حالا باید چکار کنیم؟دیوارمون که به این زحمت ساختیم خراب کردن (اگه یادتون باشه توی یک روز ساختنش) و حالا راه به کشتیهامون بازه،میگه پیشتر زئوس با ما یار بود و الان مارو خوار و حفیف کرده و یاریمون نمیده، الان هم من نمیخام ازتون با این حالتون برین بجنگین (آگاممنون و دیومد و اولیس زخمی شده بودن) ، بیاین رای بزنیم ببینیم چکار کنیم؟
آگاممنون طبق معمول میگه بیاین شب که شد کشتیهامون بندازیم به دریا و شبانه فرار کنیم ! یا بذاریم صبح بریم،چون برج و بارومون هم خراب شده و زئوس میخاد ما دور از زادگاهمون نابود شیم، حداقل کشتیهامون رو نجات بدیم،
اولیس از این حرف عصبانی میشه،میگه این چه حرفیه که میزنی؟آرومتر بگو تا مبادا مردم آخایی بشنون، اون هم از تو که چوبدستی پادشاهان (چوبدستی زئوس رو داشت) بدستته و بر همه مردم فرمانروایی داری،اینجوری با فرار پیروزی رو کامل نصیب تروا میکنی
اگاممنون بهش برمیخوره میگه دل مرا شکافتی و من فقط نظر دادم،تا شاید یکی از جوانان یا پیران نظری بهتر داشته باشه،
دیومد میگه من از همه جوان ترم اینجا اما با خشم رای مرا ناروا ندانید، (چون جوان بوده) بیاین ما به لشگر بریم تا با دیدن ما مردم دل بگیرن و مردم تروا بترسن
همه از این نظر خوششون میاد. دقت کنین با اینکه آگاممنون شاهنشاه هست،اما به راحتی نظر بقیه رو میپرسه و حتا توهین هم میکنن بهش اما به دل نمیگیره،
پوسایدون خدای اقیانوس و دریاها،تغییر شکل میده و به سیمای جنگاوری پیر میره سراغ آگاممنون و بهش میگه خاک برسر آکیلس !(جمله دقیقش اینه: که امیدوارم در خشمش نابود شه،چون خشم هردلسوزی را از وی بازداشته است،کاش در این کینه نابود میشد و خدایی او را سرشکسته میکرد.
و همه خدایان در تباهی تو هم داستان نیستن،بزودی سران و شاهزادگان تروا به سمت ایلیون( تپه هایی که تروا رو روش ساختن) خواهند گریخت،
هرا از اولمپ به پایین نگاه میکنه و میبینه برادرش پوسایدون رفته کمک مردم آخایی،خوشحال میشه و نگاه میکنه میبینه زئوس بر فراز کوه ایدا نشسته و دلش پر خشم و ترس میشه،میره سراچه ای که پسرش هفاستوس براش ساخته و در چشمه ی آسمانی آب تنی میکنه و روغنی خوشبو به خودش میزنه و موهاش رو شانه میکنه،لباسی که آتنا براش دوخته رو میپوشه و میره سراغ آفرودیت (ونوس)، و میگه دخترم،خاهشی ازت دارم که کمربندت رو بمن بدی تا برم تتیس و خدای اقیانوس هاروآشتی بدم،آفرودیت کمربندش رو درمیاره و میده به هرا و میگه این رو توی سینه ات پنهان کن
این کمربند که هفاستوس برای همسرش آفرودیت ساخته باعث میشه هرکس به کمرش ببنده،مهرش به دل طرف مقابل بیفته و عاشق شن،
هرا کمربند رو میگیره و سریع از اولمپ خودش رو پرت میکنه پایین و میره سراغ پروردگار خواب و بهش میگه اگه کاری کنی زئوس بخواب بره، من هم بهت پاداش میدم،
پروردگار خواب میگه قبلن هم گولم زدی اینکارو بکنم و خابش کردم و تو پسرش هرکول رو با کشتی جایی گم و گور کردی، کم مونده بود زئوس که بیدار شد، من را به پرتگاه دریاها پرت کنه و پروردگار شب دلش رو نرم کرد تا حسابم رو نرسه و من از بالاترین خطرها جستم،حالا باز میخای گرفتار شم؟
هرا میگه زئوس که طرفدار تروا نیست،نترس،اون هم چون پسرش بوده اینجور خشمگین شده،اگر اینکارو بکنی من هم الهه زیبایی یونان رو بهت میبخشم تا همسرت بشه و در سراسر زندگی باهات باشه
پروردگار خواب خوشحال میشه و میگه سوگند بخور و هرا هم سوگند میخوره و باهم میرن اولمپ و الهه خواب لای صنوبر ها قایم میکنه خودش رو و منتظر علامت هرا میمونه
هرا میره سراغ زئوس و مهرش به دل همسرش میفته بخاطر کمربند آفرودیت و میگه بیا مهرورزی کنیم بهم و هیچوقت همچین اشتیاقی نداشتم، خلاصه که هرا میره سراغش و باهم عشقبازی میکنن،و بعد هرا علامت میده و الهه خواب کاری میکنه زئوس به خاب بره
هرا سریع خودش رو پرت میکنه از اولمپ پایین و میره سراغ پوسایدون برادرش، و میگه بجنب تا جایی که میتونی به مردم آخایی کمک کن،تا زئوس خابه اینا یکم پیروزی نصیبشون شه
پوسایدون میره کمک و دل میده به لشگریان
از این طرف هکتور همچنان پیشروی میکنه تا میرسه به آژاکس و نیزه اش رو پرت میکنه ولی توی زره آژاکس فرو میره و زخمیش نمیکنه، آژاکس از سنگهایی که از باروها افتاده بوده برمیداره و پرت میکنه سمت هکتور،که میخوره بهش و هکتور بیهوش میشه،یارانش سریع میرن سمتش و برش میگردونن عقب لشگر،کنار آبهای مارپیچ گزانت، همچین جایی،
مردم آخایی که افتادن هکتور رو میبینن خوشحال میشن و پر جان تر،حمله میکنن و مردم تروا رو از لشگرگاه و اردوگاهشون بیرون میکنن
این هم پایان این فصل