خلاصه سرود بیستم ایلیاد هومر
زئوس خدایان اولمپ رو دورهم جمع میکنه و میگه برین هرکمکی که از دستتون برمیاد به دولشگر بکنین و از این به بعد آزادین،
پالاس (لقب آتنا) و هرا و پوسایدون میرن کمک مردم آخایی و آفرودیت (ونوس،خدای زیبایی) و آرس و فوبوس میرن کمک مردم تروا
حالا این وسط هرا و آرتمیس باهم میجنگن، آرس با خاهرش آتنا و زئوس هم با پوسایدون
این نبردا البته به کشتن ختم نمیشه چون نامیرا هستن،فقط برای سرگرمه انگار
لشگر آخایی هم که دلشون به آکیلس گرمه، میرن جلو، فوبوس، انه رو دل میده که بره جلو با آکیلس بجنگه
آکیلس=آشیل، آخیلوس
اینجا مینویسم آکیلس که رفتین اروپا و توی موزه نقاشیهارو توضیح میدادن طرف گفت آکیلس، شما بفهمین کیه
مثل تلفظ منلاس که میگن مِنِلِس، یا تروا رو میگن تروی
برگردیم سر داستان،
فوبوس میره به شکل و شمایل پسر پریام درمیاد میگه برو با آکیلس بجنگ، انه جفت میکنه از ترس میگه بابا این پالاس طرفدارشه،تاحالا نیزه اش از دورهم خطا نرفته، یکی رو بگو که خدایی طرفدارش نیست
فوبوس هم میگه خدایانی هستند که توهم میتونی ازشون یاری بخای، هرچی باشه زاده ی آفرودیت هستی،
هرا از دور میبینه ماجرا رو که انه داره میره سمت آکیلس و میاد به پوسایدون و آتنا میگه بدبحتی داره بسمت آکیلس میره،بیاین به نوبت بریم پیشش که ازش دفاع کنیم،
پوسایدون میگه هرا،بیا آتش جنگ رو پرهیزم تر نکنیم و به خدایان بهانه ندیم بیان همه چیز رو بهم بریزن،اگر دیدیم آرس یا فوبوس میخان آکیلس رو بکشن ماهم میایم به بدترین شکل جوابشون رو میدیم و همه چی رو به آتش میکشیم، الان بیاین بریم یجا بشینیم و فقط تماشا کنیم
انه میرسه به آکیلس، آکیلس میگه چی شده که اومدی سراغ من؟ آیا پریام بهت وعده جایزه و اینکه بعد اون شاه شی،داده؟ یا اینکه مردم تروا بهت وعده زمین دادند؟ که نه اون میذاره شاه شی نه مردم بهت کشتزار میدن، قبلن هم با هم دعوا داشتیم و نزدیک بود بمیری، امروز دلیری نکن و بامن رو به رو نشو که حتا اگه دلت گواهی نمیده،هیچ خدایی قادر به نجاتت نیست، و این دیالوگ از خود ایلیاد:حتا مردم نا بخرد پس از گمراهی،پی به لغزش خود میبرند
انه پاسخ میده سعی نکن من رو بترسونی، من هم میتونم به نوبه خودم بترسونمت،اگه تو بازمانده تتیس و پله ای.من هم بازمانده ی آفرودیت و آنکیز هستم،
درگیر میشن و به م ضربه میزنن و ژگیلس پشت انه رو زخمی میکنه، پوسایدون که از خشم زئوس میترسه.میگه بریم انه رو نجات بدیم که الان کشته میشه،این هرروز پیشکش به آسمانها میده و اگه بمیره زئوس خشمگین میشه،هرامیگه من که دنبال نجات کسانی که قراره بمیرن نیستم،
خلاصه پوسایدون میاد میدون جنگ،ابری فرود میاره رو سر اینها و انه رو میدزده و میبره رده های آخر لشگر و میگه کی گولت زذه بری با آکیلس بجنگی؟؟؟اونهم که توانایشش ازتو بیشتره و مهرپرورده خدایان است،حواست باشه دیگه باهاش روبه رو نشی و همین عقب لشگر بمونی!
ابرناپدید میشه و آکیلس میبینه انه ناپدید شده و میگه حتمن کار خدایانه،
هکتور به مردم تروا دل میده که دربرابر پسر پله ،انقدر بخودتون نلرزید، بیاین برین جلو من خودم باهاش روبه رو میشم و اونام جرات پیدا میکنن بجنگن،
آکیلس هکتور و برادرش،پولیدور رو میبینه و حمله میکنه و نیزه ش رو فرو میکنه توی شکم پولیدور و میکشه بیرون و روده های طرف رو میگشه بیرون،هکتور که دید صحنه رو،دیگه از آکیلس دوری نکرد و رفت سراغش، آکیلس از دیدنش خوشحال میشه و میگه ببین کی اینجاست! کسی که مهربانترین دوستان منو کشته،بیا تا بفرسمت اون دنیا (دیالوگا تقریبن همینه! اگه دقیق میخاین برین کتابش رو بخونین) ، هکتور میگه سعی نکن با این دشناما منو مثل کودکی بترسونی.قبول دارم از من برتری در میدان جنگ،بااینهمه سرافرازی بدست خدایان است و اگه بخان،هرچند من کمتر هراس انگیزم، میتونم زخمی بهت بزنم و جونت رو بگیرم
اینو میگه و نیزه ش رو پرت میکنه، آتنا که حواسش به آکیلس هست،نیزه رو دور میکنه ازش،آکیلس خودش رو پرت میکنه روی هکتور که با دستاش خفه ش کنه (البنه نگفته خفش کنه ولی وقتی خودش رو میندازه روش نتیجه میگیریم که میخاست خفه اش کنه) ، ولی فوبوس میاد کمک هکتور و سه باری که آکیلس حمله میکنه،بجای هکتور دستش به ابری میرسه که فوبکس فرود اورده دور طرف
عصبانی میشه میگه ای سگ خشمگین از مرگ جستی، ولی اگه باز روبه رو شیم و خدایی نجاتت نده، جونت رو میگیرم
اینو میگه و از عصبانیت هرچی سرباز تروا رو میبینه میکشه،
این هم از سرود بیستم