در فصل ششم،کامل زد و خورد داریم،باید بخونین نمیتونین در برین ازش، فقط نکات مهم که دیومد و گلوکوس از پهلوانان یونان و تروا، همدیگه رو میبینن و وقتی میان بجنگن،خودشون رو معرفی میکنن و میبینن که نیاکانشون باهم پیوند دوستی بستن،پس این دوتام پیوند دوستی میبندن، و میگن بهم هرکی دیگه رو خاستی بزنی و بکشی عیب نداره ولی بهم کاری نداریم!
از اونطرف هکتور پسر پادشاه تروا،برادر پاریس،
برمیگرده ایلیون، مادرش و میفرسته بره به درگاه آتنا دعا کنه تا اینکه پیروزی رو نصیبشون کنه،و خودشم میره همسرش رو ببینه، ولی همسرش آشفته شده از جنگ و از کاخش زده بیرون، هکوب مادر هکتور میره درگاه آتنا و کاهنش رو میبره تا دعا کنن،قربانی نذر میکنن ولی آتنا درخاستشون رو قبول نمیکنه، البته اینام نمیدونن قبول نکرده،
هکتورمیره پاریس رو پیدا میکنه و سرزنشش میکنه که به خاطر تو ملت دارن میجنگن،تو اومدی قایم شدی، پاریس هم میگه تو برو منم لباس جنگیم میپوشم میام،
پاریس همونطور که حدس میزنین پیش هلنه،
هکتور میره زنش رو پیدا میکنه پای برج که انگار میخاسته خودشو بندازه پایین و با هم وداع میکنن،پسرشم میبوسه و خداحافظی میکنه و از ایلیون یا تروا میزنه بیرون، همونوقت پاریس هم بهش میرسه،میگه امیدوارم دیرنکرده باشم،
اینم میگه عیب نداره،تنبلی و سستیت دست خودت نیست
باور داشتن این ویژگی هارو خدایان نصیب مردم میکنن،
و میگه بیا بریم و بجنگیم و بعد پیروزی جامی بسلامتی بنوشیم
و چیزهایی که مردم پشت سرت میگن و جلو روت و تو رو عامل این بدبختی ها میدونن فراموش کنیم،