خلاصه ایلیاد از سرود اول تا بیست و چهارم ،سرود هفده
منلاس یا مِنِلِس خودمون،میبینه که پاتروکل از پا دراومده،پریشان و آشفته میره سمت پاتروکل،اوفورب از جوانان تروا میاد میگه من بودم اولین زخم کاری رو زدم به پاتروکل و الان هم آماده باش که نوبت توعه تا اجلت برسه،منلس پادشاه اسپارت، عصبانی میشه و میگه ببین من بهتر از تورو از پا دراوردم،بیا برو با من درگیر نشو و ازم دوری کن
ولی جوان سرکشه و میاد جلو و خب منلاس هم میکشتش،
هکتور میره لباسهای جنگ و نیزه پاتروکل رو برمیداره و از این طرف هم منلاس خشمگین میاد جلو تا نذاره پیکر پاتروکل رو ببرن،ولی چون تنهاست دودل میشه که بمونه با هکتور بجنگه یانه؟ باخودش میگه اگه آژاکس دوروبرش بود خوب میشد و روبه رو میشد با هکتور،
عقب عقب میره و داد میزنه و ازخودش دفاع میکنه. هکتور و یارانش هم میان جلو،منلاس میره سراغ آژاکس و میگه بیا دستکم پیکر پاتروکل رو برگردونیم برای پسر پله،
آژاکس که نمیدونسته پاتروکل مرده، عصبی میشه و میره کمک،هکتور هم داشت پاتروکل بدبخت رو برهنه میکرد و میخاست سرشو جدا کنه و بذاره حیوانات درنده، بخورنش
وقتی میبینه آژاکس داره با قدرت میاد جلو، میترسه و عقب نشینی میکنه و دوستش خوارو حفیفش میکنه که ترسوی نمک نشناس،حتا نتونستی جسد سارپدون رو نجات بدی و حالام داری فرار میکنی،دیگه انتطار داری کی با حرفات بیاد بجنگه؟
هکتور میگه بابا این آژاکسه! ولی فکر نکن دارم فرار میکنم، الان لباسهای آکیلس (آشیل،آخیلوس) رو که ازپاتروکل غنیمت رفتم،میپوشم و برمیگردم،
این گستاخی رو که میکنه و لباس ساخت خدایان رو که برای کس دیگه ای ساخته شده میپوشه، زئوس میگه ای بدبخت،چرا همچین،کاری کردی؟این رو با رسوایی دزدیدی ،حالا هم میپوشیش؟، (چون از خود اکیلس نگرفتتتش) ولی حالا پیروزی رو نصیبت میکنم تا بعدن پاداش بدبختی که قراره بکشی ،باشه.
نبردی دور پیکر پاتروکل بیچاره رخ میده که تا شب طول میکشه،و گاهی مردم تروا میتونن جسد رو ببرن سمت خودشون،گاهی مردم آخایی با پیروی از آژاکس که در قدرتمندی بعد از آکیلس، رتبه دوم رو داشته،آکیلس هنوز خبر نداره دوست عزیزش رو کشتن و چون مادرش هم دراین باره بهش هشداری نداده،به دلش بد راه نمیده،
نبرد سهمگینی دور و بر پیکر پاتروکل جریان داره،مردم یونان یا آخایی ها میخان پیکر پهلوانشون رو نجات بدن و دچار سرفکندگی نشن و مردم تروا دنبال این غنیمت و سرفرازی بزرگ هستن که حتا نگذران مردم آخایی پهلوانشون رو با شایستگی به آتش و سپس خاک بسپارن،
ازاین طرف آتنا خشمگین میشه،میاد از فراز اولمپ پایبن و خودش رو به شکل فونیکس پیر،دوست پله،پدر آکیلس درمیاره و میره سراغ منلاس و میگه اگه اینها بتونن پیکر پاتروکل رو ببرن تروا و بدنش به حیوانات درنده،تا ابد ننگ و رسواییش برای تومیمونه، زودباش ارزش خودت رو نشون بده،
شاه هم بهش میگه ای فونیکس ،پدر من،پیر بزرگوار،من اگر آتنا یاریم کنه از پیکر پاتروکل جدا نخاهم شد،
آتنا خوشش میاد که منلاس به جای بقیه خدایان و الهه ها.اسم اونو آورده،نیرو بهش میده و شاه میره جلو و چندنفری که دورو بر پاتروکل بودن،از لشگر تروا از جمله پودس،دوست هکتور،رو میکشه هکتور خشمگین میشه و زئوس هم عصبانی میشه و ابری تیره به تاریکی شب روی سر اینها فرود میاره و کاری میکنه مردم تروا بیشتر جلو بیان،مریون به ایدومنه میگه بیا سوار ارابه شو و برو که امروز ما پیروز بشو نیستیم،
آژاکس و منلاس مشورت میکنن که چه کنن و میان پیک تندپای خودشون یعنی آنتیلوک ،پسر نستور، رو میفرستن به آکیلس خبربده که پاتروکل مرده،
آژاکس هم دعا میکنه به زئوس که ما را از این شب تار برهان و اگر میخاهی ما را نابود کنی،در روشنایی آسمان نابود کن،
زئوس دلش میسوزه و ابرهای تیره رو برطرف میکنه،
منلاس میره سراغ آنتیلوک،و میگه برو و خبربده به آکیلس،و ابنک پیروزی با ترواست و ما داریم نابود میشیم،
آنتیلوک،اشک ریزان میدوه بره به آکیلس خبربده،
منلاس خودش بازمیره کمک آژاکس و مریون و بهم میگن شک دارن آکیلس بیاد چون از دست آگاممنون عصبانیه
خلاصه که منلاس و مریون پاتروکل رو بغل میکنن تا ببرنش،مردم تروا مثل سگ زخمی میفتن دنبالشون به توصیف هومر ، نه من! و همینطور منلاس و مریون عقب عقب میرن و ترواییها هم میان جلو اما آژاکس و برادرش از اونها محافظت میکنن و چون آژاکس بعد از آکیلس.از همه قوی تره جرات نمیکنن حمله کنن بهش،
این هم پایان این فصل