دیوانه از قفس پرید
خودت فکر می کنی مغزش چیزیشه ؟
مک مورفی :چیزیش نیست دکتر .من یکی از معجزات قرن جدیدم
کندی: ببینم همه ی شما دیوانه اید ؟
تو دیگه یه دیوانه نیستی الان یه ماهیگیری
مک مورفی در حال صحبت با سرخپوست کرو لال
نگهبان: چرا باهاش حرف می زنی ؟اون که کر و لاله چیزی نمی فهمه
مک مورفی: من با اون حرف نمی زنم با خودم حرف می زنم باعث می شه بهتر فکر کنم.ولی اونم دردش نمی یاد.ببینم دردت اومد ؟؟\
از فیلم دیوانه از قفس پرید شروع می کنم.
وقتی فیلمنامه یا داستانی می نویسید چند وقت رهاش کنید و بغد از چند هفته یا حتا چند ماه برگردید سراغش علاوه بر اشکال های نگارشی داستان نکات دیگری هم هست که وجه شما را به خود جلب می کند.مثلن غیر منطقی بودن بخش های از داتان یا بی ربط بودن آن به کل .
ولی دیالوگ ها هم بسیار مهم هستند.اگر داستان شما چند شخصیت داره .یک کاغذ بردارید و دیالوگ های هر شخصیت را رو کاغذی جداگانه بنویسید.بعد هر کاغذ یرا به طور جداگانه بررسی کنید تا بفهمید آیا تمام نظام فکری فرد که روی دیالوگ هایش تاثیر می گذاره در آن کاغذ هماهنگ و یک دست هست یا خیر؟
البته این به این معنی نیست که همه ی داللوگ ها شبیه هم باشند یا فرد نظام فکری ساده ای داشته باشه چه بسا افراد فکرهای خیلی پیچیده ای دارند که بعضی وقت ها و در شرایطی خاص به بعضی از آنها اجازه ی جاری شدن بر زبان را می دهند
ولی این کار را مشکل نمی کند.شما دیالوگ ها را می خوانید و می بینید استاد دانگشاه داستان یا فیلمنامه تان ناگهان در جایی گفته وای چقدر همه تان خرید عوضیا.
معمولن استادهای دانشگاه این طوری صحبت نمی کنند.منظور من هم دقیقن همین مشکلاته.این ناهماهنگی های زبانی که در کل کار هست و تنها با بررسی جداگانه ی دیالوگ ها متوجه این ایرادها می شوید.یا شخص خیلی با ادبی که بدترین دشنامش بی شعور است ناگهان در جایی از داستان یا فیلمنامه گفته خایه مال
به نکات این چنینی توجه کنید و مواظب باشید اگر دو شخصیت در داستان هستند ناگهان دایلوگهایشان با هم عوض نشده باشد.اگر ام فردی بی سواد است ناگهان به جای اف که فردی روشنفکر است حرفی نزده باشد.
البته با در نظر گرفتن قوس شخصیت (دگرگونی تدریجی در شخصیت که از چیزی که در ابتدای داستان است به شخصی برتر یا بدتر تغییر می کند ) می تواند با دیالوگ ها هم بازی کرد.
مثلن فردی در ابتدا بسیار با ادب است ولی بعد به دلایلی که در فیلمتان یا داستان موجود است بی ادب می شود.
لحن شخصیت و نوع دیالوگ هایی که استفاده می کند با تجزیه به همان کاغذهایی که گفته شد به دست می آید و شما دیدی واضح و روشن از شخصیت ها به دست می آورید.
اگر در دیالوگ نویسی مشکل دارید روابط عمومی خود را گسترش بدهید.با ادم های جورواجور دوست شوید و ببینید آنها چطور صحبت می کنند.با راننده تاکسی یا گارسون کافی شاپ و زنی که برای خرید نان رفته است.در اتوبوس می توانید به دیالوگ های مردم یا حتا تک گویی هاشان گوش کنید و این کار در دراز مدت باعث می شود گنجینه ی جالبی از انواع دیالوگ ها و تک گویی ها (حرف زدن با خود ) به دست بیاورید که به نوشتن شما غنا ببخشد.
نوشتن و نویسندگی انزوای کامل نیست.گرچه خیلی از نویسنده ها انزوا را به مردم ترجیح می دهند ولی نه در واوایل نویسندگی.بلکه در سالهای بعد که دستی در نوشتن دارند و ماهر شده اند.
بنابراین از انجمن هایی که در شهر شما تشکیل می شود دوری نکنید.همه ی نویسنده های بزرگ روزی عضو این انجمن ها بوده اند گرچه بعد جدا شده اند و راه خودشان را ادامه داده اند و بعد به انزوا رسیده اند.پس فکر نکنید همین اول راه اگر گوشه ی خانه بنشینید و بنویسید راهی به جایی می برید.وقتی در یک انجمن ادبی حضور پید ا کنید و داستان یا فیلمنامه تان را ناک اوت کنند آنوقت شاید برای همیشه ناامید شوید.
پس از همین الان عضو یکی از این انجمن ها شوید.
اول یادگیری مهم است و شاید حتا چند سال هم طول بکشد تا اصول فیلمنامه نویسی یا داستان نویسی خوب را یاد بگیرید.بعد می توانید هر چه خاستید انزوا پیش بگیرید و کسی هم کاری به کارتان ندارد.
اما برگردیم سر بحث اصلی که دیالوگ نویسی بود.اگر با این کار مشکل دارید ار حرف زدن و ارتباط با بقیه مردم نترسید و دوری نکنید.باید بدانید طبقات مختلف مردم چطور حرف می زنند.لباس می پوشند و یا چه دیدی نسبت به دنیا و مردم دیگر دارند.
و تنها راه گوش دادن و ایجاد ارتباط است.مطمینم بعد از مدتی حتا اگر بلد نبودید دیالوگ بنویسید با این کار پیشرفت قابل ملاحظه ای می کنید.
حالا برگردیم به دیالوگ های دیوانه از قفس پرید.جسارت شخصیت حتا از دیالوگ هایش هم مشخص است و این یعین یک دیالوگ عالی برای آفریدن داستانی عالی
اگر فرد ترسو است ترس را در حرفهایش جا بدهید.
فیلم one flew over the cuckoo's nest
در واقع اسم فیلم از یک شعر کودکانه گرفته شده که آخر شعر اینه: سه تا غاز بودند که یکی به شرق می ره و یکی دیگه به غرب پرواز می کنه و آن یکی بر فراز آشیانه ی فاخته(کوکو) پرواز می کند.
ولی خب در فارسی گذاشتن دیوانه از قفس پرید .نمی دونم چرا ولی شاید گفتن ؛آن که بر فراز آشیانه ی فاخته پرواز کرد؛ همچین آسان نباشد و دست اندرکاران دوبله هم خلاقیتی به خرج داده باشند ،
فلیم در مورد شخصی به نام مک مورفی با بازی جک نیکلسون است که به جرم تجاوز به دختری راهی بیمارستان روانی شده البته اول به اردوی کار اجباری فرستاده شده بود ولی به علت کم کاری و از زیر کار در رفتن او را به بیمارستان روانی انتقال می دهند.در هر حال مک مورفی به این بیمارستان رسیده و همه چیز هم از همین جا شروع می شود.
مک مورفی از همان ابتدا شروع به شرط بندی با بیماران می کند.سر سیگار و پول
و یکی از این شرط بندی ها اینه که اب خوری سنگین را از جاش بلند کنه و با آن پنجره را خورد کند و فرار کند.وی موفق نمی شود آب خوری سنگین را حتا تکانی بدهد.
شخص دیگری که نقشی کلیدی ایفا می کند میلدرد رچد با بازی لوییس فلچر است.
مک مورفی که هیچ نشانه ای بیماری روانی ندارد شور و نشاط تازه ای به جمع بیماران ان بیمارستان می آورد و معنای زندگی را به آنها می چشاند( با بازی بسکتبال که به انها یاد می دهد و یا در نقطه اوجی که با بیماران فرار می کند و به ماهیگیری می رود).
در بازی با سرخپوست کر و لال که از آن به بعد رییس صدایش می زند آشنا می شود و از او خوشش می آید.(با بازی ویل سمپسون).
وقتی بعد از ماهیگیری به اسکله برمیگردند مسئولان بیمارستان منتظر آنها هستند.
جلسه ای می گرند و همه دکترها اعتراف می کنند که مک مورفی روانی نیست و بهتره به اردوی کار برگرده.ولی پرستار رچت مخالفت می کند و می گوید اگر او را به اردوی کار برگردانیم مثل این است که از سر خودمون بازش کرده باشیم و مسولیت خودمان را به کس دیگه ای داده باشیم.
و باعث می شود مک مورفی باز هم در تیمارستان بماند.
ولی بعد متوجه می شود اینجا مثل اردوی کار نیست که بعد از چند روز آزاد شود و ماندن یا نماندن در آنجا بستگی به نظر مسولان بیمارستان دارد.مخوصن نظر پرستار رچت که میانه ی خوبی با وی ندارد.
د ر واقع هر دوی این شخصیت ها جسور و بی پروا هستند.هر کاری دوست داشته باشند انجام می دهند و محیط پیرامون خود را به نوعی زیر سلطه و کنترل خود دارند.ولی از هم متنفر هم هستند .چون یک خصوصیت مشترک بین این دو هست که همون جسارته محضه و وقتی این ویژگی رو در وجود دیگری می بینند از هم متنفر می شوند.چون مک مورفی فقط با افرادی که پا روی دمش بگذارند درگیر می شود و حاضر نیست ساکت بشینه ولی پرستار رچت این طور نیست.شاید از قدرتی که دارد سو استفاده می کند.
در جلسه ای که مدام برگزار می شود و بیماران در مورد مشکلات خودشان صحبت می کنند مک مورفی از بقیه می پرسد که چرا بهش نگفتند اگر سر به سر پرستار رچت بگذاره حتا تا آخر عمرش اونجا می مونه .بقیه می گویند که از این ماجرا خبر نداشتند و به میل خودشون به تیمارستان آمدند و هر وقت بخواهند می توانند بروند.مک مورفی تعجب می کند چون فکر می کند همه به زور در تیمارستان هستند.به بیلی و بقیقه می گوید شما جوانید و الان باید با یه کادیلاک ؟ مشغول گشتن و گشت وگذار باشید نه اینکه گوشه تیمارستان بمانید.ولی آنها به علت ضعف درونی که دارند از بودن در اجتماع گریزانند.
بعد سیدنی لاسیک که یادم نیست اسمش توی فیلم چی بود شروع می کند به اعتراض به اینکه پرستار رچت سیگارهاش را بهش نمی دهد.پرستار عنوان می کند که به دلیل شرط بندی با مک مورفی و باختن سیگار و پول .سیگارهای آنها را جیره بندی کرده.ولی سیدنی اصرار می کند که سیگارهاش رو بهش پس بدهند و شروع به داد زدن و بی قراری می کند.مک مورفی از وی می خواهد ساکت شود و سیگار یکی از بیماران را می گیرند که به وی بدهند ولی او قبول نمی کند و یم گه که سیگارهای خودش را می خواهد.سیگار روی پای کریستوفر لوید می افتد و بعد که پایش می سوزد بلند می شود و شروع می کند به دویدن و فریاد زدن.(یکی از نقاط اوج داستان) .سدنی هم هیجان زده می شود و بلند می شود و داد می زند.مک مورفی می رود و پنجره ای را که به اتاق پرستارها راه دارد می شکند و سیگار بر می دارد تا سیدنی را آرام کند.ولی نگهبان ها سیدنی را گرفتند (بحران داستان ) و مک مورفی داد می زند که سیگارش را بهش بدهید حالش خوب می شود ولی نگهبان ها مک مورفی را هم می زنند و درگیری آغاز می شود.مک مورفی ساکت نمی شیند و از خودش دفاع می کند و ویل (سرخپوست)به کمکش می آید.در نهایت همه را به بخش بیماران حاد و اتاق شوک الکتریکی می برند.مک مورفی به ویل آدامس موزی تعارف می کند و ویل تشکر می کند.مک مورفی با تعجب به او زل می زند و آدامس دیگری به او می دهد.ویل دوباره تشکر می کند و می گوید آدامس های خوشمزه ای هستند.
مک مورفی به وجود می آید و می گوید تو همه شونو گول زدی رییس تو همه رو خر کردی (چون اسم ویل را نمی داند او را رییس صدا می زند) .مک مورفی به او پینشهاد می دهند با هم فرار کنند ولی ویل قبول نمی کند و می گوید می ترسد.
بعد مک مورفی را هم پس از سیدنی به اتاق می برند و به او شوک وارد می کنند تا رفتارهاش را اصلاح کنند.
پس از این ماجرا مک مورفی باز هم به رییس پینشهاد فرار می دهند که باز هم رد می شود.
رییس تعریف می کند که پدرش هم درست مثل مک مورفی فرد شجاعی بود و سعی کردند خوردش کنند.
مک مورفی می پرسد کشته شد و رییس جواب می دهد نه خوردش کردند درست مثل اینا که سعی دارند تو رو خورد کنند.
تفاوت پرستار رچت و مک مورفی در این است که مک مورفی خود را وقف دیگران می کند و هرگز خودش چیزی را برای خودش نمی خواهد.حتا در فرار از تیمارستان هم سعی می کنه سرخپوست کر و لال را با خود همراه کند و یا شب کریسمس که دوست روسپی خود (کندی) و دوست دیگرش را با مشروب و نوشیدنی به بیمارستان می آورد.او فرصت فرار دارد می تواند بی خیال همه شود و همان موقع که فرصتش را دارد فلنگ را ببندد.ولی این کار را نمی کند و ترجیح می دهد شبی خوش برای همه رقم بزند.وی با دوستش کندی که در حال زمزمه ی آهنگی است همه را از خواب بیدار می کند و می گوید :وقت دارو است و برای دارو بین همه بیماران مشروب پخش می کند تا کریسمس را با هم جشن بگیرند.اسکاتمن کراترس که نگهبان شیفت شب است متوجه می شود که ناظر نگهبان ها در حال نزدیک شدن به آنجاست.همه را ساکت می کند و در جواب به ناظرش می گوید که شب تنها بوده و دختری را (کندی)اورده آنجا.ناظر از آنجا می رود و آنها به جشنشان ادامه می دهند.مک مورفی که فهمیده بیلی چشمش به دنبال کندی است به وی پیشنهاد می دهد و بیلی هم قبول می کند
صبح پرستار رچت برمی گرد و با این صحنه که همه مست اطراف پخشند و همه چیز به هم ریخته رو به رو می شود.
و متوجه غیاب بیلی می شود.فکر می کنند که بیلی فرار کرده ولی وقتی همه جا را می گردند وی را در آغوش کندی پیدا می کنند.
پرستار از بیلی می پرسد که خجالت نمی کشد و بیلی هم جواب می دهد نه
همه بیماران می خندند و پرستار تحریک می شود و بیلی را تهدید می کند که همه چیز رو به مادرش می گوید.بیلی خواهش می کند و از پرستار رچت میخوهد که این کار را نکند ولی پرستار می گوید که دوست نزدیک مادرش است و به هر حال این مساله را به او می گوید.بیلی با ناراحتی آن جا را ترک می کند و به حمام می رود.دوستان مک مورفی از اون میخواهند که با آنها آنجا را ترک کند و فرار کند که صدای جیغی شنیده می شود(بحران) و بعد مک مورفی دوباره از خود می گذرد و می رود تا ببینید چی شده.
خصویات قهرمانانه ی زیادی در وجود مک مورفی هست.از خودگذشتگی برای جمع و فداکاری
جسد بیلی روی زمین افتاده.وی رگ گردن خودش را زده .مک مورفی عصبانی می شود و به پرتار رچت جمله می کند تا وی را بکشد.
ولی نگهبان ها از راه می رسند و او را دوباره به بخش بیماران حاد و شوک الکتریکی می برند.
بعد که وی را به بخش برمی گردانند می بینیم که مثل یکی از بیماران روانی شده.از بس به او شوک الکتریکی وارد کردند حتا به سختی راه می رود و شاید واقعن عقلش رو برای همیشه از دست داده باشه.
رییس که الان تحولی در وجودش پیدا شده (و به اطلاح به این قضیه قوس شخصیت می گویند که شخصیت در پایان ماجرا دچار تحول می شود ولی تغییر درست مثل این فیلم باید تدریجی باشه تا باور پذیر و جالب باشه ) متوجه می شود که مک مورفی را خورد کردند و وی را خفه می کند و با برداشتن آبخوری پنجره و حفاظ آن را می شکند و از آنجا فرار می کند.
بیماران صدای شکستن را می شوند و فکر می کنند که مک مورفی از انجا فرار کرده که در حقیقت همین طور هم هست.فکر آزادی که مک مورفی داشته و به دیگری منتقل کرده الان آزد شده.
و دیوانه از قفس پریده است
نکته های فیلم
آبخوری از اول در ماجرا حضور داشته و باعث می شود با برگشت به ایده ای که در آغار مک مورفی داشت داستان جالب تر شود.
اگر هیچ اشاره ای به این موضوع نشده بود شاید داستان هم مثل الان تاثیر گذار نبود.
فیلم های خوب معمولن این خصوصیت را دارند که ایده ای می دهند و بعد آن ایده را می پروند و در آخر این ایده شکل نهایی را به خودش می گیرد.
فکر مک مورفی برای آزادی و تاثیری که روی رییس دارد هم یکی از همین نکته هاست.
در آخر انگار دو نفر از آنجا فرار کردند یکی مک مورفی و دیگری هم رییس