شیزکت

ادبیات فیلم و آهنگ

شیزکت

ادبیات فیلم و آهنگ

ترجمه پذیرفته میشود

ترجمه عمومی  با قیمت مناسب، زیر قیمت بازار، مقاله های انگلیسی به فارسی، روانشناسی، ادبی، سینما و غیره پذیرفته میشود

ترجمه عمومی و یوتیوب و زیرنویس فیلم


good omens

کتاب نشانه های خوب/نیک نیل گیمن و تری پریچت، بدون سانسور، برای خرید کتاب به صورت فایل پی دی اف، وارد کانال تلگرام goodomens87 بشین یا پیام بذارین،کتاب تا دو هفته دیگه ویرایش نهاییش کامله و میتونین از همینجا خریداری کنین

سوتی

بیشترین  سوتی ها و اشتباهات در فیلم ها چیست و چگونه می توانم هنگام نوشتن از آنها اجتناب  کرده یا آنها را اصلاح کنم؟

در طی چند سال گذشته فیلم نامه های بسیاری مطالعه کرده ام و ده مورد از اشتباهات بارز و کلیشه ها ی مورد علاقه ام را  در زیر دسته بندی کرده ام.از این اشتباهات  اجتناب کنید یا خلاقانه با آنها دست و پنجه نرم کنید.در زیر این کلیشه ها دسته بندی شده اند:

1.اولین سکانس  فیلمنامه این است که شخصیت تحت تاثیر رویایی که دیده، راست در تختخواب خود  نشسته است.این صحنه پردازی بسیار کلیشه ای شده و می توان آن را در صحنه آغازین فیلم سلاح عریان دید(می توانید در سایت یوتیوب این قسمت را مشاهده کنید).کاملا مشخص است  اگر در آن زمان این صحنه پردازی کلیشه ای بود اکنون نیز بدون شک همینطور است.

2.نوع دیگری از این گاف ها بدین گونه است : در سکانس پایانی می فهمیم همه ی ماجرایی که در فیلم اتفاق افتاده رویایی بیش نبوده است.بله،این موضوع در مورد جادوگر شهر از نیز اتفاق می افتد ولی خوانندگان هنگام خواندن فیلمنامه غر غر نمی کنند.مثل مترسک شهر از،زیرک و باهوش باشید و از این تاکتیک بترسید و دوری کنید.

3.عدم تشخیص نقاط قوت فیلمنامه،می دانید که در نوشتن فیلمنامه توصیف و نشان دادن موضوع ،از گفتن صرف بهتر است.من نیز استنباط  خودم را به آن اضافه می کنم :لحظات سینمایی را تشخیص بدهید.برای نمونه فیلمنامه ای را که به تازگی مطالعه کرده ام عنوان می کنم.

در چهار صفحه دیالوگ فیلمنامه ،شخصیت ها در مورد کاری که  انجام داده بودند و کاری که قصد انجامش را داشتند،گفتگو می کردند،داستان از این قرار بود که درگیری با اسلحه پیش می آید و در نهایت مارتینل کشته می شود.

انگار همه چیز به زور در این قسمت گنجانده شده ،اینطور نیست؟چرا، به نوعی همین طور است،خواننده دوست دارد جزئیات اکشن بیشتری از این لحظه ی سینمایی را ببیند و دیالوگ کمتری راجع به چیزی که اتفاق افتاده و قرار است بیفتد،بشنود و شاهد ماجرا باشند نه شنونده ی ماجرا،دست کم دوست داریم بدانیم قاتل مارتینل چه کسی است.چطور این اتفاق افتاد؟ آیا گلوله از لیوان آب سیب رد شد و او را کشت ؟این جزئیات و نشان دادنشان  از گفتن صرف،بهتر است.

4.از شرح چیزهایی که نمی توان در فیلم نشان داد اجتناب کنید.برای مثال:

"جان" می دانست باید چه کند،اما وقتی حرفهای مادر پیرش را به خاطر می آورد،مردد می شد.

افکار،احساسات،الهامات و پریشانی درون "جان" را نمی شود در فیلم نشان داد،بلکه باید آنها را به صورت عمل در آورد.به جای اینکه افکار و احساسات و ...را شرح دهید ،می بایست به توصیف عمل،ژست و حالات صورت و صداهایی بپردازید که به خواننده این امکان را بدهد تا از درون "جان" آگاه شود.

5.هم به توصیف و شرح وقایع و هم به نوشتن دیالوگ ها بپردازید.انسانی شرور را تصور کنید که اسلحه ای را به سوی سر گروگان نشانه گرفته و فرد خوب داستان نیز،اسلحه اش را به سمت فرد شرور نشانه رفته است.

فرد شرور:خوشحالم اون رو هدف گرفتی چون به محض اینکه ماشه رو بکشی مغزت رو داغون می کنم.

در گفتگوی بالا هیچ جایی برای" زیر متن" وجود ندارد،گفتگوی زیر بهتر از گفتگوی بالا است:

هری کثیف:یالا،من منتظرم

 

 

در اینجا،مثالی دیگر ذکرمی کنیم:

لفافه های مواد غذایی ،باقی مانده ی هات داگ و تاکو (نوعی غذای مکزیکی )،لباس های باشگاه و زباله های دیگر در باشگاه پخش و پلا شده بود.به نظر می رسید بیش از یک ماه است که کسی آنجا را تمیز نکرده است.واقعا افتضاح بود.

ویرایش زیر از متن بالا مستقیما از فیلم نامه ی راکی گرفته شده است:

باشگاه مثل زباله دانی بیرون شده بود.

توضیح هر چه کمتر،بهتر.بهتر است از توصیف های طولانی خودداری کنید.چون در حال نوشتن فیلمنامه هستید نه زمان.

6.توضیح مستقیم

کارلا:عزیزم،یادته من عمل لیپوساکشن داشتم؟

لری:بله،عروسک من،دوسال پیش بود،هفده ماه از ازدواجمون می گذشت.بعد از اینکه سگمون با پیراشکی خفه شد.

کارلا(با صدایی غمگین):اون وقتا کلی پیراشکی شکلاتی می خوردیم

و غیره ....این نوع اطلاع رسانی مستقیم همچنان ادامه دارد.

بگذارید  اتفاقات به طور طبیعی در نوشته تان نشان داده شوند،نه بدین صورت که در بالا نشان داده شد.مگر اینکه در حال  نوشتن کمدی باشید.

از دیگر توضیحات مستقیم ، خلق  راوی در فیلم است که اطلاعاتی  اندک و اضافی راجع به چیزی که در فیلم و در فلش بک هادیده ایم به ما می دهد و روند پویایی فیلم را متوقف می کند.بهتر است از توضیح مستقیم و  ساخت راوی که فیلم را روایت می کند،خودداری کنید.

7.شخصیت اصلی نویسنده ای است که در پایان فیلم با فروختن داستان خود (که ماجرایش در فیلم برایش رخ داده)،به موفقیت دست می یابد.در واقع این ایده ی زیرکانه ای است.من نیز مثل هزاران فیلمنامه نویس دیگر این ایده به ذهنم خطور کرده است.

یکی دیگر از کلیشه های پی رنگ داستان این است:خانواده ی سو کشته شده اند و اکنون سو می بایست قاتل را بیابد (تا بی گناهی خود را اثبات یا از قاتل انتقام بگیرد).اگر این ایده به ذهنتان خطور کرده،به داستان پیچ و تابیمنحصر به فرد بدهید و با روشی متقاعد کننده و اصیل  آن را پیش ببرید.

8.عنوان صحنه فلیمنامه گیج کننده است.برای مثال عنوان زیر را در نظر بگیرید:

خارجی-صبح روز کریسمس-روز

که ر آن هیچ مکانی مشخص نشده است.

مشکل دیگر،بی ربط بودن عنوان ثانویه است.به مثال زیر دقت کنید که از لحاظ منطقی ،عنوان دنباله ی صحنه اصلی (master scene) نیست.

"خارجی-مرداب -روز

لری به سختی  از مرداب بیرون می آید.

حمام

لری صورتش را در سینک می شوید."

چطور یک دستشویی می تواند جزئی از مرداب باشد و چگونه ناگهان  از نمای خارجی به نمای داخلی  رسیده ایم؟اطمینان حاصل کنید می دانید مستر سین و عنوان ثانویه چیست و چه استفاده ای دارند.

در آخر،از توصیف زیاد در عنوان صحنه خودداری کنید:

خارجی-شبی طوفانی است و ماه از میان درختان به جنگل می تابد.

که در واقع باید به صورت زیر نوشته شود:

خارجی.جنگل-شب

توصیف را برای بخش هایی که به توصیف نیاز دارند،نگاه دارید.

9."شخصیت اصلی  نیرومند و خوش قیافه است."اگر شخصیتتان نیرومند و خوش قیافه است،بگذارید خودش این را با طرز عملش ثابت کند.

10.آخرین مثال کلیشه ای ما،معرفی نامه  است:سوزی با اهریمن درون خود مواجه می شود.

در دنیای بیرون اهریمنان بیشتری وجود دارند چرا که دائما با معرفی نامه ها با آنها درگیر می شوید و این درگیری تنها شامل حال معرفی نامه تان نیست.معرفی نامه جای اعترافات شخصی نیست،زمانی من نیز با این اعترافات، نیز سعی کردم با اهریمن خود مواجه شوم،اما ای وای... کابوس آن معرفی نامه هنوز هم  ادامه دارد.

قطع به :

دیو نیرومند و خوش  قیافه ناگهان در تخت راست می نشیند!

به نوشتن ادامه دهید ...و  با استعدادی خلاقانه این کار را انجام دهید.

دیو تروتر

 

پ ن:دیوید تروتر،که عنوان دکتر فرمت را نیز یدک می کشد،نویسنده ی "کتاب مقدس فیلمنامه نویسان" است –که اکنون ویرایش پنجم آن در بازار موجود است -.در این کتاب  جدیدترین فرمت ها،بازار فیلمنامه،راهنمایی هایی برای بهتر نوشتن و غیره موجود است.از دیگر مسئولیت ها ی وی به عنوان فیلمنامه نویس و مشاور فیلمنامه(درمیان شرکت هایی که برایشان کار کرده )می توان به  پروژه هایی برای شرکت والت دیزنی ،شرکت جیم هانسون و York Entertainment  اشاره کرد.آثار  دیگر او عبارتند از : دکتر فرمت به سوالات شما پاسخ می دهد(ویرایش سوم)و کتاب مقدس نویسندگان غیر وابسته .

 

ازدواج فامیلی

ازدواج فامیلی رو خارجیا بد میدونن و ازدواج پسر عمو و دختر عمو،یا پسرخاله و دخر خاله مثل زنا با محارم میمونه براشون،که خیلی هم کار خوبیه

اکثر ازدواجای فامیلی که دیدم به بچه با معلولیت ذهنی،جسمی ،سندرم داون و ...منجر شده

واقعن چیز چندشیه، پسرعموبا دخترعمو، پسرعمه و دختر دایی، دختر عمه و پسردایی،

موندم چرا ایرانی ها انقدر دنبال ازدواج فامیلین؟ بعدم مهاجرتم میکنن با طرف، وقتی داره میگه پسر عموم بوده طرف، اون خارجیه میخاد بالا بیاره،

البته خب نمیدونن بده ازدواج فامیلی، انگار آدم میخاد میمون پس بده به عنوان بچه که فرضیه داروین بهتر ثابت شه،

بگذریم،موندم طرف چطور از بچگی دنبال سکس با پسر خالش بوده مثلن،بعد خانواده چجور میپذیره که مثلن بچه برادرت بیاد سراغ بچه خودت؟ واقعن زنا با محارم نیست،پس چیه؟ اننتظار بچه سالم هم دارن، وقتی با چشمای گریون میگن، وای من بچه اولم سالم بود، میخام بگم احتمالات روی بچه دوم متوقف نمیشه،یا اینکه گفتیم دومی سالم شه،این دیگه خبلی مسخرست، البته جزخودشونم کسی زجر نمیکشه ،کسی هم نمیتونه از بچشون نگهداری کنه بعد مرگشون

بای بای

این وبلاگ رو زدم برای کسب درامد،از ترجمه و غیره و فایده ای هم نداشت،دیگه پست نمیذارم،خداحافظ دوستان قدیمی و جدید،امیدوارم تو زندگیتون هرجا که باشین،موفق باشین


Multitasking

همیشه خدا خانمها با مولتی تسکین، خودشون رو گول زدن

که توانایی انجام چندتا کار به طور همزمان رو دارن، داشتم مقاله ترجمه میکردم دراین مورد، و دیدم راست میگه، گفته بود انجام چندتا کار به طور همزمان، فقط قدرت تمرکز رو ازتون میگیره و نمیتونین واقعن روی چهارتا کارباهم تمرکز کنین، چه خانم باشین چه نباشین

و این چندهفته دقت کردم به کارهام، توی غذاپختن مثلن وقتی سه تا قابلمه رو گاز بود،که کار سریعتر انجام شه، کتری برقی داشت آب گرم میکرد و داشتم اسپرسو هم درست میکردم، اول دستم سوخت با یکی از این قابلمه ها، بعد آب سررفت از توی قابلمه زیر شیر آب، دستگاه هم داغ کرد 

بعد امروز عین بچه آدم، این افسانه چندکار همزمان خانمها، رو گذاشتم کنار، اول عین بچه ادم ناهار درست کردم، بعد ظرفهارو شستم،بعدم قهوه درست کردم، نه خودمو سوزوندم مثل همیشه که روی دستم از پایین تا بالا جای سوختگیه، نه خیلی زیاد تو آشپزخونه بودم، مدت زمان همون بود

بنظرم مردها هم اگه بگردن دنبال این نظریات کلیشه ای درمورد خودشون و کنارش بذارن.راحتتر زندگی میکنن

رها کردن

گذشته،وزنه سنگین من بود، بعد پست آخر حس سبکبالی میکنم، حرفهایی که باید میزدم بخودشون و نزدم،ولی بالاخره بیرون اومدن، تک تک این احساسات بیان نشده، مثل کرمی هستن که اون زیر میلولن و بالاخره میان بالا، توی خابهاتون،توی رفتارتون و ...، ولی وقتی یالاخره انرژی منفیشون آزاد شد و ازبین رفت، اون موقع نوبت فراموشی میرسه

خیلیها نمیتونن خاطره ای منفی رو رها کنن،

اون حاطرات که پونزده سالی میشد باهام بودن،بالاخره انرژیشون آزاد شد،مانترای فحش، رها کردن احساسات منفی، قبول اینکه طرف چقدر باهات بد رفتتر کرده،رهاکردن اون حس منفی و تمام، فراموشی

شونه هام سبک تر شدن، به معنای واقعی کلمه،اون سنگینی شانه و کمرم ازبین رفت،البته اقدامات زیادی انجام دادم که اگه دوست دارین بدونین به این ترتیبه:فکر کردن به اون خاطره آزاردهنده، پیاده روی های طولانی، مدیتیشن به این شکل که آهنگ میذاری، نفس عمیق میکشی و نفست رو میدی بیرون و آهنگ رو دنبال میکنی، هرفکری هم بیاد اشکال نداره، میذاری بیاد ولی تمرکزت رو میذاری روی آهنگ، و بیکلام، نه ازاین پاپ کسشعرا،

سوم، تجسم حرفاییه که میتونستی بزنی،میخاستی بزنی و نزدی و همه رو مینویسی براش، 

همین

بابا بستنی

یجایی هست شیراز به اسم بابابستنی،ملت جوزده شیراز، میخاستن ثبت ملیش کنن، اینجا مخصوص یبوسته،هروقت یبوست دارین میتونین برین بابابستنی و با اسهال برگردین خونه

دیروز توی پیاده روی طولانیم، یهو رسیدم بابابستنی شعبه تپه تلویزیون،یا آخر سروناز

و دلم بستنی خاست،رفتم یه اسکوپ گرفتم، فروشنده هم هی میگه همین؟ فقط همین؟،که گفتم اره مگه چیه، 

حتمن باید ده تا اسکوپ بچپونن روی هم که راضی شی

خلاصه وقتی اومدم خونه دلم میپیچید و تا صبح تاوان پس دادم

یگبارم انقدر چرک کثافت بودن که دانشگاه شیراز تست رایگان سرطان روده گذاشت برای کسایی که بابا بستنی پاتوقشون بوده

بگذریم،

پ ن: مرده شور بابابستنی رو ببرن،هنوز مریضم

پ ن دو: بابابستنی برای نخ دادن و شماره گرفتن بود که وقتی والدین فهمیدن همچین جایی هست و خیلیا میرن،از سرکنجکاوی رفتن و  شد پاتوق پیرمردا و پیرزنا، دلیلش هم همون خط دومه

پ ن :هفت روز مسمومیت با بابابستنی شیراز

ابن حکام بخاری و مرگ او در هزار توی خود، بورخس

خلاصه داستان:
دانریون و انوین ، دو دوست در حال بالا رفتن از تپه ای مشرف به شهر لندن هستند و دانریون درحالیکه زمین ها و بقایای هزارتویی را به انوین نشون میده، قصه ابن حکام بخاری را برای دوستش تعریف میکنه، درحالیکه مطلبی هم دراین مورد نوشته و رمز و رازش براش جالبه، مقاله به این شکله:
"ابن حکام که در مصر ساکن بوده،  به انگلیس میاد و هزار تویی بالای تپه میسازه و در قلب این هزارتو درحالیکه یکی از برده هاش به همراه یک شیر دم در نگهبانی میداده، کشته میشه
حالا جالب اینه که موقع اتفاق افتادن قتل، قاتل مرده بوده
و گنجی هم که در هزارتو پنهان بوده،ناپدید میشه"
دو دوست به تپه ای که هزارتو اونجاست میرسن و وارد هزارتو میشن.
هزارتو پیچ در پیچ و بی پایان به نظر میرسه اما دوست اول دانریون میگه اگه همواره به چپ بپیچند میرسن به مرکز هزار تو و باقی داستان رو برای دوستش تعریف میکنه
وقتی بچه بوده، ابن حکام به شهر لندن میاد و برده و شیر هم باهاش بودن،ابن حکام شروع میکنه به ساخت هزارتویش بالای تپه، اما موعظه گر اونجا، در کلیسا از پادشاهان شرقی حرف میزنه که هزارتویی ساختن و به عذاب الهی دچار شدن،و از غرور در درگاه پروردگار حرف میزنه
در هر صورت،ابن حکام از این موعظه گر دیدن میکنه و احتمالن رشوه ای میده و بهش اجازه ادامه ساخت هزارتو رو میدن
ابن حکام برای موعظه گر تعریف میکنه که من انقدر گناه کردم که اگه هرروز و هرساعت هم اسم خدارو بگم بخشیده نمیشم و اگه خودت رو هم الان خفه کنم، بازم به مجازاتم چیزی اضافه نمیشه،
و من سالها همراه با سعید درحال غارت روستاها و قبیله های مصر بودم، تا اینکه بر ضد من متحد شدن و حمله کردن و من تونستم با سعید، فرار کنم، شب به تپه ای میرسن ک ه اونجا استراحت میکنن. شاه خاب میبینه در لانه مارها افتاده و با وحشت بیدار میشه و به گنج نگاه میکنه و میبینه تار عنکبوت روی صورتشه و باعث چنین خابی شده،با خودش میگه شاید سعید بخشی از گنج رو طلب کنه،پس تا خابه میکشتش و صورتش رو خورد میکنه، و فرار میکنه و با کشتی به انگلیس میاد، توی خاب سعید تهدیدش میکنه که هرجا باشه پیداش میکنه و میکشتش
سه سال از این ماجرا میگذره تا اینکه کشتی به اسم رز، در ساحل لنگر میندازه
ابن حکام با وحشت میاد در خونه اون کشیش و بهش میگه که سعید تونسته پیداش کنه و برده و شیر رو هم کشته و حالا نوبت اونه
وقتی میره، کشیش میره بالای تپه و میبینه که شیر و برده کشته شدن و وسط هزار تو هم جسد ابن حکام که صورتش خورد شده دیده میشه
دو دوست شب رو در هزارتو سر میکنن و انوین یاد داستان مینوتور میفته
صبح که بیدار میشن در مورد داستان بحث میکنن
و دوست به این نتیجه میرسه
که سعید،پسرعموی ترسوی شاه، گنج رو برمیداره و فرار میکنه و به همراه اون برده به انگلیس میاد، بالای کوه هزارتوی میسازه و خودش رو ابن حکام معرفی میکنه به همه و برای این هزارتو رو میسازه که از بالای تپه به راحتی پیداست و هرکس به اونجا برسه اول همه میره سراغ اونجا، میدونه ابن حکام که فرد شجاعیه دنبالش میگرده و میاد اونجا، برای همین کمین میده و وقتی ابن حکام اخر سر پیداش میکنه مبکشتش، ولی چون همه میشناحتنش اونجا ،برای اینکه هویت ابن حکام رو پنهان کنه و کسی ازاین موضوع بویی نبره، میاد صورت برده و ختا شیر و ابن حکام و خورد میکنه و بعد با گنج فرار مبکنه

در داستان اومده، که انوین بخاطر اسطوره مینوتور، متوجه اصل این قضیه شده


پوسایدون ( برادر زئوس که در قرعه کشی دریا و اقیانوس بهش میرسه و خدای اقیانوس ها میشه)
مینوس پادشاه کرت، با برادرش در جایگزینی شاه، رقابت داشته و از پوسایدون کمک میخاد که اگر گاو سپیدی به نشانه اینکه حق با اونه از دریا بیرون بفرسته، بعد این گاو رو برای پوسایدون قربانی میکنه
گاو بیرون میاد اما به خاطر زیباییش، مینوس ازقربانی کردن گاو دست مبکشه و نگهش میداره،و گاو دیگه ای را قربانی میکنه، پوسایدون خشمگین میشه و برای انتقام کاری میکنه که همسر مینوس. پاسیفائه عاشق گاو شه،و هوس شدیدی در ملکه به وجود میاد، به دادالوس که صنعتگره.فرمان میده گاوی چوبی توخالی درست کنه و با گاو سپید، رابطه برقرار مبکنه
حاصلش هیولایی نیمه انسان و نیمه گاو هست. به نام مینوتور، بدن انسان،سر گاو
و شاه دستور میده هزارتویی بسازن و این موجود رو اونجا زندانی کنن ،هیولا فقط از گوشت انسان تغذیه میکرده
بعدها تسئوس هیولا رو با کمک دختر پادشاه،مبکشه، (همونکه طنابی میبنده به خودش و میره توی هزارتو تا راه برگشت رو گم نکنه)

اینجا انوین، به خاطر اینکه در قلب هزارتو هیولایی بوده، شک میکنه که آیا سعید (زید درترجمه فارسی، غلام ابن حکام) همون هیولا نیست؟ و اینجور مساله راز و رمز این قصه رو حل میکنه

جالبه که کمیته نوبل به خاطر داستان های به شدت ساختگی و مصنوعی، بورخس رو شایسته دریافت جایزه نمیدونه و رد میکنه

راوی که داستان رو پیش میبره بیشتر روایت میکنه تا ساخت صحنه،اماهیچ خللی در ساخت صحنه در ذهن خواننده پیش نمیاد
برعکس داستانهای مدرن که همیشه میگن"نشون بده و نگو" انگار بوخس این جمله رو دست میندازه
بیشتر داستانهای بورخس به اسطوره های ملل مختلف اشاره داره و خودش آشنایی دقیقی با عهد عتیق و جدید، و حتا مشاهیر ایرانی مثل خیام داشته، برای همین دانشش رو به داستانهاش هم میکشونه
داستان با درگیری و تعلیق اولیه ایجاد میشه، کسی مرده و قاتلش هم از پیش فوت کرده و الان سوالی پیش میاد که آیاطرف رو روح مقتول کشته یا نه؟
داستان به خوبی مارو از شهر لندن به هزارتوی عجیبی که بالای تپه ساخته شده و بعد قلب مصر میبره و اعراب و قبیله هاشون، و شورششون دربرابر شاه
و به این سوال ختم میشه که آیا، سعید، که نصف یا بیشتر گنج پادشاه رو صرف ساخت هزارتو کرده، آیا نمیتونست در عوض خودش رو در هرارتویی مثل شهر لندن گم کنه؟ جایی که شاه هیچوقت پیداش نمیکنه
دو شخصیت داستان دراین مورد بحث میکنن که آیا سعید، سعی در جعل هویت شاه داشته یا خیر؟
که تا چندوقت هم شده مردم اون رو به عنوان شاه قبول کنن و همه گنجش رو صرف این میکنه
اما تا آخر دقیق مشخص نیست که واقعن چه اتفاقی افتاده،شاید کار برده ها بوده، ولی بورخس تکه احر رو از داستان حذف میکرد بهتر بود،که خودمون حدس بزنیم،چی شده، 

ده دیو بوزرجمهر

بوزرجمهر در شاهنامه از ده تا دیو نام میبره که در وجود انسان هستند 

آز یا حرص که دیو ستمگری هست و هیچوقت خشنود نمیشه

نیاز که با اندوه و درد جلو میاد

و این دو دیو با زور فراوان و گردن فراز هستن

دیو سوم خشمه که کوره

چهارم رشک یا همون حسد و غیرت خودمون،که پزشک و دوایی براش نیست و دردمنده

بعدی ننگ، دیوی با ستیز ... همیشه به بد کرده چنگال تیز

کین که پر خشم و جوش هست و هنگام خشم هوش رو از مردم میگیره و نه بخشایش حالیشه نه مهر و دیوی پر از چین و چروک و شکن هست

نمام (سخن چین) دیو دروغگویی هست ،

بعدی دیو دورویی که بین دو نفر جنگ و کین میاره و میخاد پیوستگی رو از بین ببره

ناپاک دینی :بی دانشه و خردمند نیست

ناسپاسی (خودخواهی ) نیکی شناس نیست و شرم نداره و خوب و بد براش یکیه

راه بزرگمهر برای غلبه بر این دیوان درون، اینه که با شهود درونی (خیم. خو.طبیعت ) باید با این دیوان مبارزه کرد و به گفته بزرگمهر، راهی دراز در پیش است...


رزرو هتل در ارمنستان و گرجستان با قیمت عالی

رزرو هتل های دو،سه و پنج ستاره در ایروان،تفلیس و باتومی


itinerary

نوشتن برنامه سفر به اروپا برای ویزای شنگن

با قیمت مناسب و در عرض یک روز کاری

برنامه سفر به اکثر کشورهای عضو اتحادیه اروپا با قیمت بسیار مناسب

اژدهایان چینی

اژدهایان چینی

اژدهایان چینی قدرتمندند و به پدیده های مربوط به آب سر و کار دارند برای مثال در خشکسالی آب را فرا یم خوانند و در افسانه ها فستیوال ها نجوم و غیر کاربرد دارند. آنها خوب هستند و خوش شانسی را برایمان به ارمغان می آورند و با افسانه های غربی که آنها را شیطانی و بد معرفی می کند تفاوت دارند.

 10 نکته جالب در مورد اژدهایان چینی

1-      این اژدهایان خواستگاهی در زندگی واقعی ندارند و هیچ مدرکی دال بر باور به واقعی بودن آنها در فرهنگ چین وجود ندارد.

2-      اژدهایان چینی همچنین در زودیا منطقه البروج چینی به عنوان نماد موجودند.

3-      امپراطوران قدیمی چین به عنوان پسران اژدها معرفی می شدند و مردم عادی حق نگهداری وسایلی با تصویر اژدها را نداشتند.

4-      اژدهایان چینی نماد خوش شانسی قدرت بزرگی ,فرخندگی و خوش طالعی شناخته می شدند.

5-      به عنوان نماد قدرت برخی مردم نقش اژدها را روی بدن خود خالکوبی می کنند اما کسانی که این نقش را دارند افراد خوش برخورد و راحتی شناخته نمی شوند.

6-      اژدهایان چینی معمولن با بدنی دراز مثل مار و چنگال های تیز نشان داده می شوند برعکس فرهنگ غرب

7-      اژدهایان چینی بال ندارند اما می توانند در آسمان به پرواز در آیند.

8-        اژدهایان چینی از دهان خود آتش بیرون نمی فرستند ولی می توانند باعث فراخواندن باران می شوند.

9-      اژدهایان چینی در اعماق دریا یا رودخانه ها , دریاچه ها و هر جایی که آب داشته باشد زندگی می کنند.

10-  مردم چین عاشق واژه ی اژدها هستند. در چینی long  است و حتا نام و نام خواندگی را گاهی بر این اساس انتخاب می کنند. مثل جکی چن  chen long  که به معنی تبدیل شدن به اژدها است (   becoming dragon) و یا بروس لی به معنی اژدهای کوچک

اژدها در فرهنگ مردم چین :گفته می شود که Yandi  (شاه افسانه ای چین) زاده ی مادری انسان و پدری اژدها بوده است. (اژدهایی قدرتمند) و یاندی به همراه  هوانگدی (Huangdi )  رهبر افسانه ای چین باعث شکوفایی تمدن چین شدند و مردم چین خود را از نوادگان یاندی و هیونگدی به شمار می آورند.

اژدها در چین از یک موجود خیالی به طلسم خوش اقبالی تبدیل شده و نشانه ی روحیه ی پیشگام و سرسخت مردم چین در برخورد با زمان است و نه فقط در چین بلکه در بین چینی هایی که خارج از کشور زندگی می کنند نیز کاربرد دارد.

رقص اژدها

این رقص در بسیاری از جشن های چین انجام می شود مثل جشن سال نو که در آن اژدهایی به طول تقریبی ۷۰ متر که از حلقه‌های درخت بامبو ساخته شده و با پارچه ای درخشان پوشیده میشود به ‌دست رقاصان حمل میشود.

قایق اژدها

قایق های اژدها با اژدها هایی تزیین می شود و طرفداران زیادی دارد. در منطقه البروج چینی نیز یکی از علامت ها به اژدها اختصاص دارد.

خواستگاه اژدها:پادشاه زرد هوانگدی چندین جنگ علیه 9 قبیله در منطقه ی دره ی رودخانه ی زرد به راه انداخت و 9 توتم (اجسامی نمادین که در اقوام بومی کاربرد داشته اند و به عنوان اشیا مقدس در نظر گرفته می شدند) آنها را پس از شسکت دادنشان  , با توتم اژدهای خویش یکپارچه کرد و در هم آمیخت. برای مثال اژدها خصوصیاتی دارد که به 9 موجود دیگر تعلق دارند: مثل چشمان میگو  , شاخ های گوزن  , دهانی بزرگ مثل دهان گاو و بینی مانند سگ  , ریش مثل گربه ماهی , یال شیر  , دم بزرگ مثل مار  , پولک های ماهی و چنگال شاهین.

اژدها در بناهای تاریخی چین

اژدها نماد اقتدار امپراطوران است و در گذشته اژدها و هر آنچه که مربوط به آن می شد مختص طبقه ی فئودال چین بود. امپراطوران چینی فرزندان خود را تخمه ی اژدها Seed of Dragons  و لباس خود را لباس اژدها ( Dragon Robe ) و تخت خود را تخت اژدها می نامیدند. در شهر ممنوعه می توان 9 پسر اژدها را در سقف طلایی  , زمین سنگی و تزئینات تخت و صندلی ها و مجسمه ها ,پشت ستون ها و نرده های کاخ دید.

9 پسر اژدها

1-     بیکسی Bixi  قدیمی ترین پسر به شکل لاک پشت است با دندان های تیز و د ربناهای تاریخی معمولن برای تزئینات استفاده می شود. معمولن در حال حمل اشیای سنگین مثل پایه ستون ساخته شده است).

2-     Qiniu  : فلس های زرد رنگی دارد و عاشق موسیقی است و در تزئینات ابزارهای موسیقی به کار می رود.

3-     Yazi  : شکم مار و سر پلنگ مانندی دارد و مشغول کشتن و دعوا است و برای تزئین شمشیر استفاده می شود.

4-     Chaofeng :  ماجراجوست و برای تزئین لبه ی سقف استفاده می شود.

5-     Pulao به خاطر صدای گریستنش معروف است و برای دستگیره ی زنگ ها استفاده می شود.

6-      Chiwen در دریا زندگی می کند و خشمگین است و از خوردن جانوران لذت می برد. برای تزئین خط و شیار های کاخ استفاده می شود.

7-     Bilan را دوست دارد وبرای دروازه های زندان استفاده می شود.

8-      Suanniا زبوکشیدن عود لذت می برد ومعمولن در معابد بودا و در مشعل ها و بخوردان ها به کار می رود.

9-      Fuxiبر لوحه های سنگی نقش می شود.

بر روی لباسهای امپراطوران جوان نیز نقش اژدها دیده می شود که به نظر شبیه هم می ایند ولی معمولن رنگ اژدها  , تعداد انگشت ها , و حالت آنها با هم تفاوت دارد. طرح اژدها بر روی ردای امپراطور  , 4 یا پنج پنجه و انگشت دارد که به برتری امپراطور اشاره دارد.

محبت مادری

بکجور محبت افراطی و بیمارگونه بین مادران ایرانی هست که مخصوصن فرزند پسرشون رو به شدت دوست دارن،لوس میکنن و جوری اسپویل و نابودش میکنن که پسر شورت خودش هم نتونه تو سی سالگی بشوره

روانکاوی میگفت این بخاطر نبود محبت و عشق از سمت شوهره، وقتی دریافت نشه میره سمت محبت مرضی به بچه ها

در جایی بودم که مادری پسر یک و خورده ای سالش رو میبوسید اما نه به طور طبیعی و بوس کوچولو، در حد پورن هاب پسره حمله میکرد به مادر برای فرنچ کیس و مادر هم با یجور شهوت عجیبی هربار جوابش رو میداد

فکر کنم اولین بوسه درست حسابی زندگیش بوده که از طرف شوهر نگرفته بود و عجیب بود این رفتار 

و تو مدت نیم ساعت که ما منتظر دکتر بودیم و بعد توی صف دارو، بارها این تکرار شد، و داشتم فکر میکردم به خارجی هایی که رفتارای ما براشون عجیبه، اینکه میرن مهمونی و مرد مثل لرد میشینه تا ازش پذیرایی شه 

حتا مردهای خارجی میگفتن که خودشون لباساشون رو میندازن لباسشویی نه همسرشون و برام جالب بود این تفاوتهای به ظاهر کوچک. 

و ادامه اون محبت افراطی، چون رابطه با همسر رو نتونستن بسازن،میرسه به تنفر از همدیگه، به ندرت زوجی رو دیدم که بعد پنجاه سال زندگی باهم ازهم متنفر نباشن، درواقع اصلن ندیدم، 

تنفر افراطی حاد، درحالیکه اگه همدیگه رو کمی آزاد میذاشتن،میدیدن در عین نفرت هم میشه باکسی زندگی کرد و آزارش نداد، نمیدونم، البته خودم این رو به روش سختش یاد گرفتم که چطور با کسی که ازش متنفرم زندگی کنم و باعث عذاب هم نشیم، البته سی و پنج سالی صرف یاد گرفتنش شد،ولی خب، وقتی چیزی رو یاد بگیری میتونی گسترشش بدی به روابط دیگه

مادر

گاهی امید واهی دادن به کسی از جنایت هم بدتره

دوستمون پسرش فلج مغزی داره و بچه شش سالش مثل نوزاد شش ماهه ست از نظر عقلی و خب طبق علم پزشکی روز، نه درست میشه و نه میتونه حرف بزنه و غیره، حالامیدونیم همه مغز ممکنه یکطرفش پیشرفت کنه و بشه اون سمت بیمصرف رو دراورد و دور انداحت، اما انگار در فلج مغزی همچین اتفاقی نمیفته

اینکه شارلاتان ها سر راهت سبز نشن،احتمالش صفره

اول براش سفره گرفتن و بعد گفتن چشمش زدن چون وقتی به دنیا اومده طبیعی بوده، الان هم نگاش کنین مثل پسر بچه طبیعی شش ساله ست،اما نیست

بعد از این سفره های متعدد،رسید کار مادر به انرژی مثبت

اون حلقه درمانی  که خودش تعریف میکرد عضو شده و پول داده و اسمش اها،اسمش عرفان حلقه بود،شارلاتان های جدید.که از آدم های ناامید ازهمه جا پول میگیرن تا اجنه اینارو درمان کنن، مثلن برن پزشک مخصوص اجنه رو بیارن زمین 

ازاینم بگذریم میرسیم انرژی تصور و انرژی مثبت خودمون. بازهم یک مشت شارلاتان که بهش گفتن بچه رو تصور کن راه میره، از دوستات کمک بگیر برای تصور درمانی، رو کاغذ از خدا تشکر کن که از همین الان بچه ت راه میره  حرف میزنه و سالمه، اترژی درمانی البته جواب میده توی موردای دیگه و منکرش نیستم ولی نه در موارد ژنتیکی حاد

بعد یک سال نوبت رسید به آقای انرژی درمان

که اول گفته رایگان عمل میکنه، پس شارلاتان نیست ولی به دوستم گفتم این ابر شارلاتانه، گذاشته دزدیش رو یکجا انجام بده، 

قضیه اینه که بعد ورود اقا به خانه و انرژی درمانیش که عمدتن ماساژ دست و پای خاب رفته بچه بدبخته، بچه کمی بهتره

کی بعد ماساژ بهتر نیست؟

بعدم گفته برو یک ادم پاک که رویای صادقه میبینه بیار تا من روح اعظم رو در اون حلول بدم و به واسطه اون شخص پسرت از دخترت حم نرمالتر میشه

البته منم وظیفه دونستم تا جایی که میتونم به عنوان دوست این مادر. که منطقرو فراموش کرده ،(زنها تو بیچارگی سریعتر منطق رو فراموش میکنن،بر اساس تجربه شخصی)

ریدم رو این فرد شارلاتان و براش توضیح دادم سلول مغزی چیه، ژنها چطور کار میکنن و چطور نمیشه سلولهای معیوب رو با روح خوب کرد،البته اگه روح القدس و مسیح بیان اونوقت همه چی فرق میکنه، ولی خب

حس میکنم با اینکه من تلخ ترم بین همه دوستانش، دارک تر، و واقع بین تر،

حرفهام شاید تاثیر خزعبلات بقیه رو براش ازبین ببره، یک خانم دربرابر ده خانم خرافاتی ساده لوح ساده اندیش،

ببینیم چی میشه

توضیح رود راوی ابوتراب خسروی

خب اول که کتاب سختیه و احتمالن ناله کنان وسط راه رهاش کنین، چون ازهمون اول داره بهتون ریشخند میزنه که اون بیشتر و بهتر میدونه. ولی اگه حوصله کنین کتاب جالبیه


کیا، میره هند تا طبابت یادبگیره،ولی میپیچونه همه رو و میره فرقه مخالف و هرروز با زنی روسپی که رقصنده هست قرار میذاره

اول ما دو تا فرقه داریم تو کتاب که ضد همن، حالا برای اینکه بفهمین چی به چیه، چند تا شیخ اورده راوی، که درمورد این فرقه ها توی کتاباشون توضیح میدن، 

ام صبیان یکجورهایی شبیه شیطانه بنظرم، مادر شیطان، یک پریزاد که از آسمون اومده و  سرسلسله همه ی روسپیان کره زمین هست،

برای همین این فرقه شاه ابودجانه یا مصباح اول، یک رگه خودشون رو از آتش و پریان،یا جنیان میدونن و باور دارن به آسمان برمیگردن

حالا چیز عجیب این وسط باور به مفهوم درد هست، که مصباح اول انگار قدرت کنترل درد و فرستادنش به سر دشمنانش رو،داره

مفهموم مذهب در واقع به نابترین شکل ممکن

حتا زخم ها و درد ها رو مبتونه کنترل کنه  به سراغ کسی بفرسته

اون فرقه که ضد مصباحی ها هستن، اول لذت رو حرام میدونن 

و میگن گناه نباید کرد

اما مصباحی ها، گناه رو لازمه سقوط ادم و حوا ازبهشت و ادامه نسل بشر میدونن، چون در بهشت بچه ای هم درکار نبود

حالا موضوع اینه که این داستان خیلی ساده است ولی نویسنده پیچونده همه رو

عموش که مشاور مفتاح اعظم هست متوجه میشه و نامه میفرسته تا ببینه کیا آیا واقعن عضو فرقه ضاله مخالفشون شده یا نه

اما کیا انکار میکنه و میگه صرفن برای مطالعه اونجاست،اما متوجه مبشه عموش خیلی از کارهاش خبر داره و همینطور جانش از طرف همان فرقه دوم، در خطره،چون گناه و رقص و روسپی رو قابل بخشش نمیدونن، برای همین برمیگرده به رونیز، شهر خیالی داستان 

مفتاح اعظم، باهاش حرف میزنه تا ببینه هنوز به تعالیم خودشون باکر داره یا دشمن و کیا میگه تقیه میکرده تا دشمن رو خوب بشناسه

خلاصه که کیا رو تنبیه میکنن، و قرار میشه بخاطر گناهی که در هند مرتکب شده، عمل تسعیر روش انجام بشه، میبندش به تخته ای و شلاقش میزنن، کیا اینجا توهم میزنه که تخته رو باردار کرده، و از تخته میخاد نطفه رو بگیره 

اینجا همه چیز در توهمات مذهبی فرو میره، که تخته هم از نوکران حضرت مفتاح هست و به زودی زن روسپی که در هند با کیا بوده میاد تا نطفه رو تحویل بگیره از تخته، احتمالن کیا همون هند ترتیب گایتیری؟ رو داده و باردار شده چون بعد مدتی از هند میاد رونیز با شکم برامده و علایم بارداری

حاالا کیا به شدت بیمار میشه و زخم ها که زیر کنترل مفتاح اعظم هستن، میمونن تا کیا پاک و تطهیر شه

کیا در بیمارستان مفتاحیه مشغول بکار میشه

و شروع میکنه خوندن آثار افراد مختلف، شیخ ها و فقهای مفتاحیه

و اونی که من دوست دارم همین ماجرای ام صبیان هست. که وارد شهر رونیز شده،خود رونیز رو هم انگار جن ها میسازن !

ام صبیان که صدها زن شبیه خودش رو در شهر پراکنده کرده برای روسپی گری و کسب درامد، متوجه یکی از فقها میشه تا فریبش بده،شیخ اهوازی، طرف داشته در گورستان در حجره ی تنگ و تاریکی براش خودش زندگی میکرده که ام صبیان میره سراغش

با چشم های سبز و لبهای سرخ، وارد هجره میشه و از طرف میپرسه چرا هجره انقدر سرده و ایا میتونه برای پناه گرفتن بیاد تو؟

خلاصه میاد تو حجره و شروع میکنه به حرف زدن با این شیخ

و ازش میخاد برای گرم شدن کتابهاش رو آتش بزنه، و اولین جزوه و تالیفات رو خودش پرت میکنه تو اتش تا گرم بشن

جالبه که شیخ فریب میخوره و اینکارو میکنه ولی معلوم نیست باهم رابطه ای دارن یا نه؟ 

صبح مردم سنگ پرت میکنن به هجره ی این شیخ که فریب شیطان رو خورده

ام صبیان هم میره از اونجا

حالا، شاه تعریف ام صبیان رو میشنوه و دستور میده بیارنش کاخ و وقتی میبینتش، عاشقش میشه و میخاد باهاش ازدواج کنه، ولی همه ی کپی های ام صبیان هم از راه میرسن، انگار ظاهر میشن اونجا شاه دسنور میده اون واقعیه بمونه و بقیه رو میندازه زندان و برای اینکه ثابت کنه به رعیت هاش که زنش پاکه، دستور میده ملت بیان و ملکه و همینطور روسپیهایی که شبیه ملکه بودن رو ببینن و برن تا شک و شبهه ها برطرف شه

همه دعوت میشن و مراسم برگزار میشه

حالا ،مردم میان شایعه ای رو شروع میکنن که ام صبیان ملکه با اون شیخ  رابطه داره یا داشته در قبرستان

اما، ام صبیان که داشته از این شیخ، علم فقه و علوم دیگه رو آموزش میدیده، انگار از کرده خودش پشیمان شده و داره جبران میکنه

اینجا مشخص نمیشه اصل قضیه چی بوده و مبهم میمونه

اما بالاخره به گوش شاه میرسه و شاه ناراحت میشه و شیخ رو به زندان میندازه،

ام صبیان ناراحت میشه و هرکاری میکنه طرف رو آزاد نمیکنن، 

حالا یک روز قبل اینکه زن شاه شه، بساط جادوجنبل داشته و میگه هرکس بیاد جلو و بذاره جادوش کنم، یک شب باهاش میخابم، مردی داوطلب میشه و میاد جلو و ام صبیان تبدیلش میکنه به گربه

حالا این گربه تا خود کاخ هم با ام صبیان میاد و ترجیح میده گربه باشه تا مردی بدون او

خلاصه که، ام صبیان وقتی میبینه مردم چجورن، نردبان نقره ای خودش رو به آسمون میندازه ! و میره بالا،و ب اون گربه م  میگه امشب به شکل عادیت برمیگردی و یکی مثل من منتظرته تا دینم رو ادا کنه

ومیره به سحابی خودش در آسمان

شاه وقتی میبینه ام صبیان رفته به آسمون، تا مدتها ناله و زاری میکنه و تا مدتها هم میتونستن هیبت ام صبیان رو ببینن که در آسمان بالا میره و نردبان ش مشخص بوده و بعدگم میشه

شاه از بناها و منجم ها میخاد بیان به روستای رونیز تا رصدخانه ای بسازن تا بتونه ام صبیان رو ببینه

اینجا کیا، که تسعیر داده شده و پاک شده از گناه، به مرضای اونجا سرمیزنه و چیزهای عجیب غریب میبینه 

یک خانمی رو هم که اسمش اقدس مجاب بود سرش رو تراشیدن، و جرمش اینه که هروقت اطراف مصباح اعظم دیدنش، چاقویی چیزی کنارش بوده، اما خود زنه قبول نمیکنه و میگه همش سوتفاهمه و از فرزندان خوب مفتاحیه است

کیا دلش میسوزه برای زنه ولی کاری نمیکنه

گایتری از هند اومده و بارداره و کیا میبرتش خونه خودش در  طبقه بالای ییمارستان،اما مفتاح اعظم بدش میاد و میگه پشت سرت حرف میزنن،تو بعد من قراره مفتاح شی و این زنو بیرون کن

گایتری رو میفرستن به بیمارستان،اول میخاد فرار کنه ولی میگیرنش، 

و نگهش میدارن به زور، اینجا انگار عمله ی مفتاح اعظم وارد کار میشن و گایتری جزام میگیره، تا موقع وضع حمل همونجاست و همونجام میمیره

اما از کیا میخاد که اون زن تو بیمارستان رو ازاد کنن

کیا که عذاب وجدان گرفته قبول میکنه،چون فکر میکنه مفتاج باعث جزام زنش شده

خلاصه باز برمیگرده سراغ کتابها

میبینه که منجمی رو دعوت کردن و ساختمون بزرگ رصدخانه رو توی استان فارس دایر میکنه که نظیر هم نداشته، ماهها طول میکشه

منجم که فکر میکنه شاه ابودجانه دیوانه شده، روزها سر به سر شاه میکذاره و محاسبه میکنه و به سوالات شاه که میخاد ام صبیان رودر آسمان ببینه،توجهی نمیکنه، و میگه شاه مالیخولیا داره

بالاخره با زر و خشت و نقره و شکل سحابی و ستاره ها، ساختمان تکمیل میشه و میرن طبقه بالای بالا که ام صبیان رو ببینن

تکمیل میشه به زودی

سفر ارزان به ایروان

اول که قیمت تورها نجومی شده، درسته زدن 16 میلیون و غیره،تازه بدون عوارض خروج،بدون گشت تو ایروان، بدون غذا، یعنی 16 برای هتل چرت ملافه موش خورده به اضافه پرواز با قشم و زاگرس ایر،

 من یک راه بسیار ارزان که خودم هم امتحان کردم، بهتون میگم

راه زمینی

اره دردسر داره، ولی اگه بتونین حدود ۱۲ ساعت از تهران تا ایروان بشینین،اونوقت بقیه مطلب رو بخونین

بلیط رفت و برگشت به ایروان، 2800

میشه،زمینی

و میشه مستقیم از سایت زیر خرید

https://safar724.com/bus/tehran-yerevan?date=1402/04/13

پیشنهاد من اینه رفت و برگشت رو باهم بخرین،چون موقع برگشت تو ایروان ممکنه یکم گرونتر باشه

رفت ۱۴۰۰،برگشت هم همان

خب حالا هاستل

از پنج دلار تا هفت دلار که در بدترین حالت چهارشب بمونین ایروان ،میشه  با دلار ۵۱تومنی حدود 1428

اینم از این، حالا غذا و رفت و آمد در ایروان،من دفعه قبل صد دلار بیشتر نداشتم و رسوندم کامل، حالا ببینم با تورم چقدر درمیاد

توی این سایت 

https://www.numbeo.com/food-prices/country_result.jsp?country=Armenia

نوشته اگه رستوران ارزون برین، روزانه فوقش ۸ دلار بدین غذا که میشه ۱۶۳۲

و تاکسی که هیچی، اگه هیچ هایک کنین یا با اتوبوس برین، هر اتوبوس هربار صد درام باشه، فوقش سه دلار بشه روزانه برای اتوبوس، البته جاهایی مثل دریاچه سوان، ندیدم با اتوبوس برن،

ولی با ده تومن میشه راحت رفت ایروان، یازده میلیون حتا با عوارض، فوقش برا یکروز غذا ببرین از ایران

راحت که نه، با باسن پارگی میرسین. ولی خب ارزش داره، پست بعد جاهای دیدنیش رو میذارم،


عجیبه که غذا ارمنستان از گرجستان گرونتره،حتا سوپرمارکت ها هم گرونتر گرجستانن

?Dead man have no tale

تور گور گردی تا حالا شنیده بودین؟ اولین بار که شنیدم خیلی مسخره و عجیب اومد بنظرم، خانم برمیداره تور قبرستان برگزارمیکنه و جالبه هفتگیه و مردم هم تور رو میخرن و میرن، ولی بهتر بود تا به موزه مومی سر بزنه، مثل خارجیا، اینجام موزه زینت الملک، همونجوره

ولی کارش عجیب، بیهوده و مزخرف بنظر اومد تور گورستان دارالسلام

که بری بالای سر قبر طرف بگی این فلانیه، حالا اگه گذارت خورد به حافظیه و بری مثلن قبر شاپور شهبازی یا رضوی سروستانی رو ببینی باز یچیزی، اینکه پاشی تور گورستان بخری، دیگه مسخرست

البته بعضیا خوششون میاد، ولی خب وقتی سی سال دیگه اونجاییم خودمون، چرا زودتر بریم سر بزنیم؟ 

البته این دارسلام درحال نابودیه،

و سروصدای خیلیا رو هم دراورده، شده مثل مسجد عتیق و آرامگاه سیبویه که مذهبیون شیراز میخان خرابش کنن برای وسعت شاهچراغ و برای تخریب بافت تاریخی

بگذریم، وقتی میشه از زندگی حرف زد،چرا باید به فکر گور بود؟

البته شمن ها یچیزی دارن که فکر به مرگ،روح رو تعادل میده، ولی نه اینکه برن زل بزنن به گور کسی، اینکه فکر کنن که میرا نیستن و اونها هم میمیرن...تا وقتی توی مسایل مهم مشکل دارن یا مساله ای مبهمه،با فکر به مرگ و اینکه تا ابد زنده نیستن،بتونن شفاف تصمیم گیری کنن،

نقد تئاتر جشن سالگرد عزا

واکنش به واکنش به واکنش

فرهنگ ایسنتاگرامی واکنش نشان دادن به ویدئو های دیگران، به رفتار دیگران، به حتا خنده های دیگران و کارهایشان باعث شده بعضی ها این واکنش نشان دادن را رفتار و کنش  در نظر بگیرن و حتا درموردش نمایشنامه بنویسن، جشن سالگرد عزا هم از آن دسته است.

پدر منفعلی که سه تا دیالوگ بیشتر نداره:چرا لامپ ها خاموشه؟ زهره؟ جشن گرفتین؟ و من غذا میل ندارم،پسرم نبینم گریه کنی، زنگ بزن امبولانس! و تمام

اون هم پدری که کل حادثه های داستان به خاطر اون اتفاق افتاده، ولی به شدت در نمایش منفعله، چرا؟ 

پدر یک همسر دیگر اختیار کرده و سه تا پسر هم داره که همون پنج دقیقه اول تئاتر میفهمیم، ولی نه ما به این موضوع کاری داریم و نه به چرایی حادثه. ما فقط به این کار داریم که خانواده ی مرد خودشون رو کم میدونن و مرد هم نه توضیحی راجع به کارش میده و نه واکنشی، اول تا آخر نمایش مثل مجسمه میره و میاد و هیچ کاری هم نمیکنه.

این وسط دخترشون، مادر خانه و بقیه دخترها و پسر طرف، قاتی میکنن و داد و بیداد و درگیری بیخود باهم، بر سر هیچی، همون فرهنگ عجیب واکنش ایسنتا که اینجا هم اومده 

شاید بگین نه، پسر خانواده بعد بیست سال داره با خوهرهاش آشنا میشه،

و خواهر بزرگتر هم درحال عقده گشاییه که نتونسته با دوست پسرش ازدواج کنه و میبینه پدرش از همه بدتره

ولی نقطه اوج، گره گشایی، و همه ی این عناصر، در نمایشنامه گم شدن 

فقط واکنش دختر به اینکه پدر زن گرفته، چند تا داد و بیداد سر میز شام و پرت کردن قاشق روی بشقابه و بس، 

واکنش مادر از همه بدتره، اون وسط اصلن پدر حرف نمیزنه که بفهمیم چرا این کار رو کرده، در ادبیات و سینما، چرایی وقوع حادثه خیلی مهمه،

تاثیر گرفتن از ایسنتاگرام و ویدیوهای مزخرفش که شب و روز داره اپلود میشه نتیجه ش میشه تئاتر بیخود جشن سالگرد عزا

و نکته مهم فراموش شده: داستان تا میخاد شروع شه تموم میشه!

اول نمایش گفته میشه که همسر دوم این آقا در شرایطی شبیه قتل، توی حیاط خانه در بوشهر پیداشده با سر و صورت خونی

و اینکه پلیس هم حتا نرفته خونه یا اینکه آمبولانس خبر کنن ببینن بدبخت هنوز زنده ست یانه، نه پسر در اقدامی واکنش آمیزانه ! به تبعیت از ایسنتا، به جای پلیس و آمبولانس خبر کردن دویده اومده شیراز تا به باباش بگه چی شده، حتا زنگ هم نزده

و وقتی خانواده بعد از با خیال راحت شام خوردن سر میز، نه حتا سر پا و با عجله و جمع کردن میز شام و تمیز کردن میز (دقت کنین حتا شمع هم روشن کردن) تازه یادشون افتاده یکی مرده یا به قتل رسیده و باید رفت بوشهر!

و فکر لباس گرمن که چی باخودشون ببرن

و دختر مشنگ خانواده هم فکر رفتن به دریاست توی بوشهر، نوسنده مثلن خاسته اینجا طنز به کار ببره 

حالا وقتی همه میرن بوشهر، چراغا روشن میشه و تئاتر تمام میشه

انگار پسر اومده سراغ باباجونش، مثل بچه های دوساله و حالا باید بدوه بره سراغ برادرای کوچک سیزده چهاده ساله که سر جنازه تو خونه تنها گذاشته،

و ما نمیدونیم چی به سر اون زن اول اومد؟ کی کشتش؟ چجور مرد؟ 

در کل و در جز، تئاتر مزخرفی بود

شفای کودک درون

از بین همه کتابهای روانشناسی زرد، شفای کودک درون از همه خطرناک تر و مخوف تره، معمولن وقتی فرد افسردگی شدیدی داره، هر ضربه ای حتا کوچک، میتونه روانش رو در معرض فروپاشی قرار بده و کتاب شفای کودک درون دقیقن یکی از همین ضربه های وحشتناکه، بهتره اسمش رو بذارن راهنمای چند تکه کردن روان

به عنوان کسی که از این کتاب جون سالم بدر برده، چند تا نکته رو باید بگم،اگر شما کتاب رو خونده باشین و اگر در مرحله ی بحرانی از افسردگیتون بودین، ممکنه حس کرده باشین روانتون چند تکه شده

این کتاب میاد بر اساس تمام روانشناسیهای زرد، روان رو که پیچیده ترین پدیده ی روی زمینه، به چند بخش ساده گل و بلبلی تقسیم میکنه، و میگه شما درونتون یک کودک درون دارین که وقتی ناراحتین،شما نیستین که ناراحتین، کودک درونتونه، و عملن میگه یک بچه در ذهن شما در حال زندگیه، حالا به جز این بچه، یک انسان غرغرو، یک بالغ درون، یک پیر حردمند، و یک چرت و پرت دیگه هم دارین ،وقتی انسان ناراحت و غمگینه حتا ذهنش هم در معرض خطره،مواقع نارحتی شدید، بیشتر تفکر منطقی جواب میده تا احساسات شدید، و احساسات شدید میتونن خطرناک هم باشن

این کتاب باعث چند شخصیتی شدن میشه، بعد از خوندن کتاب شاید حس کنین روانتون رو چند پاره کردین، که کودک لوس درونتون داره غر میزنه و صداهای مختلفی هم پیدا کردن و دارن باهاتون حرف میزنن، خب تبریک میگم، اون کودکه که اول کتاب باعث میشد مداد رنگی رو بزنین سر زبونتون نقاشی کنین و از کتاب خر کیف شین، داره عملن در قسمت پاره شده ی روانتون به عنوان وجودی مستقل با یک صدای مستقل، زندگی میکنه، 

قدم اول برای غلبه بر کتاب شفای کودک درون ،اینه که کتاب رو پاره کنین و بریرین دور و قدم دوم اینه که برین پیش یک روانکاو درست، ترجیحن یکی مثل فرجام جعفر پور اگه هنوز تهران باشه، 

و قدم سوم ، کاری که من امتحان کردم و جواب داد، فرستادن ایمیل به نویسنده کتاب و فحش دادن بهشه، 

ولی شوخی به کنار، قدم سوم "خود هیپنوتیزمه"، شما تمام اون صداهای مرد غرغرو، زن بالغ، کودک چرت چند ساله و دو ساله رو خفه میکنین، و هر شب موقع خاب میگین من یک وجود کامل و یک پارچه ام،

و خودتون رو یک تکه و کامل تصور میکنین،

این کتابای خطرناک روانشناسی زرد،اکثرن با تقلید خیلی سطحی از آثار فروید و یونگ نوشته شدن، وقتی یونگ در موردکهن الگو حرف میزنه و میگه مثلن ما یک شخصیت دغلباز یا trickster داریم، منظورش مرحله ای از رشد در دوران کودکی بوده ،

یا ثابت شدن ذهن در یکی از اون مراحل،

نه اینکه ما شش تا انسان سخنگو در ذهنمون داشته باشیم یا شانزده تا که همه با هم در آن واحد یکجا زندگی کنن، و هروقت شما مشکل دارین مثلن این کودک درونتونه که ناراحته چون براش بستنی نخریدین،

خیلی مواظب این کتابها باشین،